خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لو
/lo[w]/
معنی
= 〈 لو دادن
〈 لو دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اسرار خود یا دیگری را فاش کردن.
〈 لو دادن چیزی: [عامیانه، مجاز] آن را مفت از دست دادن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. افشا، رسوا، فاش
۲. شفه، لب، لوچه
۳. بلندی، پشته، تپه، رش
۴. زرداب، صفرا
فعل
بن گذشته: لو داد
بن حال: لو ده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لو
واژگان مترادف و متضاد
۱. افشا، رسوا، فاش ۲. شفه، لب، لوچه ۳. بلندی، پشته، تپه، رش ۴. زرداب، صفرا
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lo[w] = 〈 لو دادن〈 لو دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اسرار خود یا دیگری را فاش کردن.〈 لو دادن چیزی: [عامیانه، مجاز] آن را مفت از دست دادن.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lo[w] لب.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lo[w] نوعی حلوا.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lo[w] پشته؛ تپه.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] lo[w] صفرا؛ زرداب.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [عربی: لَو] [قدیمی] lo[w] اگر.
-
لو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) = لب : شفه .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
(لَ یا لُ) (اِ.) 1 - نوعی از حلوا. 2 - صفراء، زردآب .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) پشته ، بلندی .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (حر. ربط . شرط ) اگر، گر. لولو.
-
لو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) خال (در بازی ورق ). ؛ یک ~ ورقی که یک خال داشته باشد. ؛ دو ~ ورقی که دو خال داشته باشد.
-
لو
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) دام ، تله (این کلمه به تنهایی کاربرد ندارد.) ؛ ~ دادن راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن . ؛ ~رفتن گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز.
-
لو
لغتنامه دهخدا
لو. (اِ) ظرف هرچه باشد. (شعوری ).
-
لو
لغتنامه دهخدا
لو. (اِخ ) نام رودخانه ای به فرانسه به درازای 125هزار گز.