لوردلغتنامه دهخدالورد. (اِخ ) نام کرسی بخش پیرنه ٔ علیا. ولایت بان یر به فرانسه . دارای راه آهن و 10651 تن سکنه .
لوردلغتنامه دهخدالورد. (اِخ ) دهی جزء دهستان سمام بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در سه هزارگزی جنوب امام ، سر راه عمومی دیلمان . کوهستانی و سردسیر. دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو ا
لورددیکشنری عربی به فارسیصاحب , خداوند , ارباب , خداوندگار , فرمانروا , لرد , شاهزاده , مالک , ملا ک , حکمروايي کردن , مانند لرد رفتار کردن , عنوان لردي دادن به
گلوردلغتنامه دهخداگلورد. [ گ ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پی رجه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 48000گزی شمال کیاسر و 24000گزی بهشهر. هوای آن معتدل و دارای 450 تن سکنه است .
گلوردلغتنامه دهخداگلورد. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 23000گزی جنوب ساری ، کنار رودخانه ٔ تجن . دارای 275 تن سکنه و هوای آن معتدل است . آب آن از رودخانه ٔ تجن و دره ٔ محلی و محصول آن غ
گلوگردلغتنامه دهخداگلوگرد. [ گ ِ گ ِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
لوروتلغتنامه دهخدالوروت . [ل ُ ] (اِ) مَلَج . رجوع به ملج شود. در لاهیجان نامی است که به شیردار دهند. درختی است که چوب آن برای طبق و لاوک و قاشق استعمال شود و در جنگلهای ایران از آن به دست آید و از پوست آن پاشنه ٔ چارق درست کنند.
لوردجانلغتنامه دهخدالوردجان . (اِخ ) لوردگان . لوردغان . از ناحیه ٔ شهرستان اهواز. فضل بن اسماعیل بن محمد اللوردجانی ابوعبداﷲ البناء الدلیجانی از اهل اصفهان منسوب بدانجاست . وی از ابامطیع العنبری سماع دارد و سمعانی از وی . و در ذی الحجه ٔ سال 552 هَ . ق . درگذشت
لوردغانلغتنامه دهخدالوردغان . (اِخ ) نام ناحیتی به سرحد پارس در چهل فرسنگی ارجان . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 137). رجوع به لوردجان و لوردگان شود.
لوردگانلغتنامه دهخدالوردگان . (اِخ ) ناحیتی به لر بزرگ در شمال شهرضا از نواحی اصفهان . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ سوم چ اروپا ص 52 و لوردجان و لوردغان شود.
لوردجانلغتنامه دهخدالوردجان . (اِخ ) لوردگان . لوردغان . از ناحیه ٔ شهرستان اهواز. فضل بن اسماعیل بن محمد اللوردجانی ابوعبداﷲ البناء الدلیجانی از اهل اصفهان منسوب بدانجاست . وی از ابامطیع العنبری سماع دارد و سمعانی از وی . و در ذی الحجه ٔ سال 552 هَ . ق . درگذشت
لوردغانلغتنامه دهخدالوردغان . (اِخ ) نام ناحیتی به سرحد پارس در چهل فرسنگی ارجان . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 137). رجوع به لوردجان و لوردگان شود.
لوردگانلغتنامه دهخدالوردگان . (اِخ ) ناحیتی به لر بزرگ در شمال شهرضا از نواحی اصفهان . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ سوم چ اروپا ص 52 و لوردجان و لوردغان شود.
زرالوردلغتنامه دهخدازرالورد. [ زِ رُل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) غنچه ٔ گل یا ثمر آن است یا چیزی است که بعد از ریختن برگ گل باقیماند. (منتهی الارب ): و گل سرخ را ثمره ای است به عربی زرالورد و... خوانند. (نزهة القلوب ).
ماءالوردلغتنامه دهخداماءالورد. [ ئُل ْوَ ] (ع اِ مرکب ) گلاب که عرق گل باشد. (غیاث ) (آنندراج ). گلاب . (از منتهی الارب ) (دهار). ماورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از الابنیه ). به پارسی گلاب گویند، نیکوترین آن تیزبوی بود و به طعم تلخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مأورد و ماورد شود.
گلوردلغتنامه دهخداگلورد. [ گ ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پی رجه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 48000گزی شمال کیاسر و 24000گزی بهشهر. هوای آن معتدل و دارای 450 تن سکنه است .
گلوردلغتنامه دهخداگلورد. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 23000گزی جنوب ساری ، کنار رودخانه ٔ تجن . دارای 275 تن سکنه و هوای آن معتدل است . آب آن از رودخانه ٔ تجن و دره ٔ محلی و محصول آن غ
فلوردلغتنامه دهخدافلورد. [ ف َل ْ وَ ](اِخ ) دهی است از دهستان بخش سوادکوه شهرستان شاهی که دارای 390 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رود محلی و محصول عمده اش برنج و غله و صنایع دستی زنان بافتن شال و کرباس است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="l