لکةلغتنامه دهخدالکة. [ ل ُک ْ ک َ ] (ع اِ)لک . لاک . و رجوع به لک شود: اللکة و اللک عصارته (عصارةاللک ) التی یصبغ بها. (المعرب جوالیقی ص 300 ح ).
لکة ستارهایstarspotواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای بر روی سطح ستاره با میدان مغناطیسی قوی و روشنایی سطحی اندک
بقعدیکشنری عربی به فارسیخالدار , لکه دار , لکه لکه , ابري , رگه رگه , با خال هاي رنگارنگ نشان گذاردن , لکه دار کردن
لکة ستارهایstarspotواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای بر روی سطح ستاره با میدان مغناطیسی قوی و روشنایی سطحی اندک
دملکةلغتنامه دهخدادملکة. [ دَ ل َ ک َ ] (ع مص ) گرد و تابان گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گردونسوشدن یعنی لشن و لغزان شدن . (دهار). دملوک گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به دملوک شود.
علکةلغتنامه دهخداعلکة. [ ع َ ل َ ک َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ فربه و نیکواندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
علکةلغتنامه دهخداعلکة. [ ع َ ل ِک َ ] (ع اِ) ریه مانندی که شتر وقت مستی از دهان برآرد. (منتهی الارب ). شقشقه . (اقرب الموارد). || زمین نزدیک آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سملکةلغتنامه دهخداسملکة. [ س َ ل َ ک َ ] (ع مص ) دراز کردن لقمه را در تدویر. (آنندراج ) (منتهی الارب ).