لکللغتنامه دهخدالکل . [ ل ِ ک َ ] (اِ) میوه ای است که آن را امرود گویند و به عربی کمثری خوانند. (برهان ). گلابی .
متشازبلغتنامه دهخدامتشازب . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) چشم دارنده ٔ حصه ٔ خود. یقال : هم متشازبون ؛ ای لکل واحد حظ ینتظره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که چشم دارد بهره ٔ خود را. (آنندراج ). کسی که انتظار می کشدو یا می گیرد برای خود هر آنچه بتواند اندوخته کند. ج ، متشازبون . (ناظم الاطباء).
لکللغتنامه دهخدالکل . [ ل ِ ک َ ] (اِ) میوه ای است که آن را امرود گویند و به عربی کمثری خوانند. (برهان ). گلابی .
کلکللغتنامه دهخداکلکل . [ ک َ ک َ ] (ع اِ) کلکال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کلکال شود.
ذوالکللغتنامه دهخداذوالکل . [ ذُل ْ ک ُل ْل ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) دوره ٔ نغمات هشتگانه . گام .
کلکللغتنامه دهخداکلکل . [ ک َ ک َ ] (اِ) بمعنی هرزه گویی کردن و کاو کاو نمودن باشد. (برهان ) (از آنندراج ). هرزه گویی و سخن بی معنی و لاطائل . (ناظم الاطباء). هرزه گویی .کاوکاو. (فرهنگ فارسی معین ). اسم صوت گردکان خشک چون بهم ساید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : در سف
کلکللغتنامه دهخداکلکل . [ ک َ ک َ / ک ِ ک َ / ک ُ ک َ ] (اِ) نام دارویی است که آن رابه عربی مقل گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به لغت اهل خراسان مقل است . (ترجمه ٔ صیدنه ).
کلکللغتنامه دهخداکلکل . [ ک ُک ُ ] (ع ص ) مرد سبک گوشت چابک یا پست بالای درشت اندام سخت گوشت . کُلاکِل نیز مانند آن و کُلکُلَة مونث آن است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).