لکمةدیکشنری عربی به فارسیمشروب مرکب از شراب ومشروبات ديگر , کوتاه , قطور , مشت , ضربت مشت , قوت , استامپ , مهر , مشت زدن بر , منگنه کردن , سوراخ کردن , پهلوان کچل
لقمه لقمهلغتنامه دهخدالقمه لقمه . [ ل ُ م َ / م ِ ل ُ م َ / م ِ ] (ق مرکب ) اندک اندک : گدائی بود که همه عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته . (گلستان ). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم میدوخت و لقمه
لقیمیةلغتنامه دهخدالقیمیة. [ ل ُ ق َ می ی َ ] (ص نسبی ) حنطةٌ لقیمیة؛ گندم بزرگ سریه . || گندم منسوب به لقیم که دهی است در طایف . (منتهی الارب ).
ملکمةلغتنامه دهخداملکمة. [ م ُ ل َک ْ ک َ م َ ] (ع ص ) کلیچه به دست باز کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلیچه ٔ به دست پهن کرده . (ناظم الاطباء). || خف ملکمة؛ موزه ٔ پاره بردوخته . (مهذب الاسماء). و رجوع به ملَکّم شود.