لکنةلغتنامه دهخدالکنة. [ ل ُ ن َ ] (ع اِمص ) لکنه . لکنت . و رجوع به لکنت شود : مگرلکنه ای بودش اندر زبان که تحقیق مُفحَم نکردی بیان .(بوستان ).
لقینةلغتنامه دهخدالقینة. [ ل َ ق َ ن َ ] (ع اِ) ماده ٔ لزجی که از چشم خارج شود. (دزی ). ژفک . پیخ . پیخال .
لقنةلغتنامه دهخدالقنة. [ ل َ ن َ ] (ع اِمص ) تیزی دریافت و زودفهمی . لقانة. لقن . لقانیة. (منتهی الارب ).
لکنلغتنامه دهخدالکن . [ ل َ ک َ ] (ع مص ) لکنة. لکنونة. لکونة. درماندن به سخن . (منتهی الارب ). درماندگی به سخن . درماندگی به سخن و درمانده شدن در آن .
الدنلغتنامه دهخداالدن . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) نرمتر. قیاساً میتوان آن رااسم تفضیل از لَدانَة دانست : و المرعز، الدن من الصوف لکنه اقل حرارة. (مفردات ابن البیطار). مرعزی ثیابه حارة رطبة الدن من الصوف ... (مفردات ابن البیطار).