لگدکوب شدنلغتنامه دهخدالگدکوب شدن . [ ل َ گ َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) پایمال شدن . پی سپر شدن : مرد در راه عشق مرد نشدتا لگدکوب گرم و سرد نشد.اوحدی .
لگدکوبلغتنامه دهخدالگدکوب . [ ل َ گ َ ] (اِ نف مرکب ) لگدکوبنده . پی سپر. || (ن مف مرکب ) پیخسته . پای خست . پایکوب . پایمال . (آنندراج ) : لگدکوب غمت زآن گشت روحم که بخت بد لگد زد بر فتوحم . نظامی .بدیشان گفت چون خر شد لگدکوب چر
لگدکوبفرهنگ فارسی معین( ~ .) 1 - (ص فا.) آن که لگد زند. 2 - (ص مف .) پایمال شده ، لگد خورده . 3 - (اِمص .) پایمال کردن ، کوفتن ، لگد و غیره .
لگدکوب کردنلغتنامه دهخدالگدکوب کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پایمال کردن . پیخستن . پی سپر کردن . لگدمال کردن : مروت نباشد از آزادگان لگدکوب کردن بر افتادگان .امیرخسرو.
پاسپارفرهنگ فارسی عمیدپایمالشده؛ لگدمالشده؛ لگدکوب؛ پامال.⟨ پاسپار کردن: (مصدر متعدی) ‹پاسپر کردن› لگدکوب کردن.
لگدکوبلغتنامه دهخدالگدکوب . [ ل َ گ َ ] (اِ نف مرکب ) لگدکوبنده . پی سپر. || (ن مف مرکب ) پیخسته . پای خست . پایکوب . پایمال . (آنندراج ) : لگدکوب غمت زآن گشت روحم که بخت بد لگد زد بر فتوحم . نظامی .بدیشان گفت چون خر شد لگدکوب چر
لگدکوبفرهنگ فارسی معین( ~ .) 1 - (ص فا.) آن که لگد زند. 2 - (ص مف .) پایمال شده ، لگد خورده . 3 - (اِمص .) پایمال کردن ، کوفتن ، لگد و غیره .
لگدکوبلغتنامه دهخدالگدکوب . [ ل َ گ َ ] (اِ نف مرکب ) لگدکوبنده . پی سپر. || (ن مف مرکب ) پیخسته . پای خست . پایکوب . پایمال . (آنندراج ) : لگدکوب غمت زآن گشت روحم که بخت بد لگد زد بر فتوحم . نظامی .بدیشان گفت چون خر شد لگدکوب چر
لگدکوبفرهنگ فارسی معین( ~ .) 1 - (ص فا.) آن که لگد زند. 2 - (ص مف .) پایمال شده ، لگد خورده . 3 - (اِمص .) پایمال کردن ، کوفتن ، لگد و غیره .