لاقطلغتنامه دهخدالاقط. [ ق ِ ] (ع ص ) رفوگر. || بنده ٔ آزاد کرده و ماقط بنده ٔ لاقط و ساقط بنده ٔ ماقط و منه بنو ساقطبن ماقطبن لاقط. (منتهی الارب ). || چیننده . برچیننده . از زمین برگیرنده .
لاقیدلغتنامه دهخدالاقید. [ ق َ ] (ع ص مرکب ) (از: لا، نه + قید، بند) بی قید. سهل انگار. لاابالی . بی اعتنا.
لیاقتلغتنامه دهخدالیاقت . [ ق َ ] (ع اِمص ) لیاقة. سزاواری . شایستگی . زیبائی . برازندگی . موافق و درخور آمدن . اندرخوری . قابلیت : برداشت کنم آن کسان را که در باب ایشان سیاست فرموده باشم اگر لیاقت دارند برداشتن را. (تاریخ بیهقی ). || فضل و دستگاه . (آنندراج ).
پلاکتفرهنگ فارسی عمیدسلولهای قرصی شکل خون که در مغز استخوان ساخته میشوند و مادهای به نام ترومبوکیناز ترشح میکنند که در انعقاد خون مؤثر است.
استعدادفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه توانایی فطری، نعمت خداداد، ذوق، نبوغ، قریحه، تخیل لیاقت، شایستگی، کفایت، قابلیت، صلاحیت، ارزش، سزاواری، اهلیت، مدیریت، مهارت▲ استعدادهای درخشان، نابغه
ابراهیم بن اغلبلغتنامه دهخداابراهیم بن اغلب . [ اِ م ِ ن ِ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن سالم . سردودمان اغالبه از مردم مرورود. اغلب پدر ابراهیم در سال 148 هَ.ق . بحکومت افریقیه منصوب و در 150 در شورشی که بدانجا اتفاق افتاد کشته شد. ابراهیم پسر ا
شرقلغتنامه دهخداشرق . [ ش َ رَ / ش َ رَ ق ق ] (اِ صوت ) صدای به هم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف ).- شرق دست ؛ آوایی که از خوردن کف دست به جایی آید، همچون : سینه زدن و غیره . ضرب شست : گاه بگشوده گریبان
هنرلغتنامه دهخداهنر. [ هَُ ن َ ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کیاست . فراست . زیرکی . (یادداشت مؤلف ).این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران مینما
لیاقتلغتنامه دهخدالیاقت . [ ق َ ] (ع اِمص ) لیاقة. سزاواری . شایستگی . زیبائی . برازندگی . موافق و درخور آمدن . اندرخوری . قابلیت : برداشت کنم آن کسان را که در باب ایشان سیاست فرموده باشم اگر لیاقت دارند برداشتن را. (تاریخ بیهقی ). || فضل و دستگاه . (آنندراج ).
لیاقتدیکشنری فارسی به انگلیسیability, ably _, caliber, capability, capacity, competence, desert, efficiency, makings, qualification
حرف لیاقتلغتنامه دهخداحرف لیاقت . [ ح َ ف ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداة لیاقت . پساوند شایستگی و سزاواری . شمس قیس گوید: واوو الف و راء است که در اواخر بعضی اسامی معنی لیاقت و شایستگی چیزی دهد، چنانکه گوشوار و شاه وار. و نزدیک به همین معنی جامه وار و نامه وار و خانه وار یعنی به اندازه ٔ جا
لیاقتلغتنامه دهخدالیاقت . [ ق َ ] (ع اِمص ) لیاقة. سزاواری . شایستگی . زیبائی . برازندگی . موافق و درخور آمدن . اندرخوری . قابلیت : برداشت کنم آن کسان را که در باب ایشان سیاست فرموده باشم اگر لیاقت دارند برداشتن را. (تاریخ بیهقی ). || فضل و دستگاه . (آنندراج ).
بالیاقتلغتنامه دهخدابالیاقت . [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: با+ لیاقت ) که لیاقت داشته باشد. که لایق باشد. و رجوع به لیاقت و لایق شود.