لیطةلغتنامه دهخدالیطة. [ طَ ] (ع اِ) پوست نی و کمان و نیزه و پوست هر چیزی . ج ، لیط، لیاط، الیاط. || پوست شکم . || گونه ٔ هر چیزی . || خوی و عادت . لیط. (منتهی الارب ).
لته لتهلغتنامه دهخدالته لته . [ ل َ ت َ / ت ِ ل َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) لت لت . پاره پاره . لخت لخت . رجوع به لت و لت لت شود.
الیاطلغتنامه دهخداالیاط. [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ لیطَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به لیطة شود.
لیطلغتنامه دهخدالیط. (ع اِ) ج ِ لیطة. (منتهی الارب ). پوست . پوست نی . پوست بیرون شکم مردم . (مهذب الاسماء). لیطة. || گونه ٔ هر چیزی . || خوی و عادت . لیطة. (منتهی الارب ).
احدلغتنامه دهخدااحد. [ اَ ح َدد ] (ع ن تف ) تندتر. تیزتر. اَذکر: خراسان که خلاصه ٔ بیضه ٔ دولت و نقاوه ٔ مملکت است ، بدو ارزانی داشت تا وقت نجوم محن و هجوم فتن یار احد و رکن اشد او باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- امثال : اَحَدﱡ من لیطة
نیزهلغتنامه دهخدانیزه . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ) حربه ٔ معروف که به عربی آن را رمح و سنان گویند. (انجمن آرا). رمح . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قناة. (منتهی الارب ) (دستورالاخوان ). طراد. مخرص .خرص . لیطة. (از منتهی الارب ).
خلیطةلغتنامه دهخداخلیطة.[ خ َ طَ ] (ع اِ) دوشیدگی ناقه بر شیر گوسپند و دوشیدگی میش بر شیر ماده بز و عکس آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
زلیطةلغتنامه دهخدازلیطة.[ زَ طَ ] (ع اِ) لقمه ٔ لغزنده از عصیدة و مانند آن . لغت مولده است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زحلیطةلغتنامه دهخدازحلیطة. [زِ ل َ طَ ] (ع ص ، اِ) (در تداول عامه ) مرد ناکس و فرومایه را گویند. صحیح آن زحلوط است . (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 582 شود. || تپه ٔ بلند سراشیب . (از دزی ج 1</sp
بلیطةلغتنامه دهخدابلیطة. [ ب َ طَ ] (ع اِ) معرب پلیته (فتیله ). ج ، بَلالیط. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بلالیط شود. || سفیدمرز، که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سفیدمرز شود.