مأموریتفرهنگ فارسی معین( ~ . یَّ) [ ع . ] (اِ.) کاری که انجام آن از سوی مقامی واگذار و خواسته شده است .
مأموریتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ، وظیفه، رسالت، مسئولیت، بار، کار، تکلیف، امر، خدمت، کاراداری، مراجعه، حاجت تصدی، تعهد، تقبل، اختیارات، عهده، نقش، سمت عاملیت، کارگزاری، وکالت، مباشرت، کفالت، عاملی کارمندی، گماشتگی، اشتغال ارجاع، ارجاع کار، تفویض اختیار، انتصاب انجام، اجرا تصدیگری، اداره، مدیریت، انحصار ◄شرکتهای
مأموریتلغتنامه دهخدامأموریت . [ م َءْ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حکم و فرمان و امر. || رسالت و اطاعت حکم . (ناظم الاطباء). || مأمور شدن .به کاری گماشته شدن . || (اِ) کار و وظیفه ٔ خاص که انجام دادن آن به عهده ٔ کسی واگذار گردد.
ماموریتفرهنگ فارسی عمید۱. شغل یا وظیفهای که از جانب شخص یا سازمانی بر عهدۀ شخص گذاشته میشود.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] فرمانبردای؛ فرمانبردار بودن.
ماموریتفرهنگ مترادف و متضاد۱. رسالت، مسئولیت ۲. نقش، وظیفه ۳. تصدی، خدمت ۴. عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت ۵. کارمندی، گماشتگی
مأموریتپذیرmission capableواژههای مصوب فرهنگستانویژگی هواگَردی که از امکانات و تجهیزات لازم برای انجام مأموریت برخوردار است
بیانیۀ مأموریتmission statementواژههای مصوب فرهنگستانتوصیفی کوتاه و رسا از فلسفۀ وجودی و هدف اصلی جامعهای که چشمانداز برای آن تدوین شده است
مأموریت راهبردیstrategic missionواژههای مصوب فرهنگستانمأموریتی که علیه یک یا چند هدف دشمن انجام میشود و منظور از آن در هم شکستن توان نظامی و ارادۀ جنگافروزی دشمن است
missionsدیکشنری انگلیسی به فارسیماموریت ها، ماموریت، تکلیف، هيئت اعزامی یا تبلیغی، ماموریت دادن، مامور کردن، بماموریت فرستادن
مأموریتپذیرmission capableواژههای مصوب فرهنگستانویژگی هواگَردی که از امکانات و تجهیزات لازم برای انجام مأموریت برخوردار است
مأموریت راهبردیstrategic missionواژههای مصوب فرهنگستانمأموریتی که علیه یک یا چند هدف دشمن انجام میشود و منظور از آن در هم شکستن توان نظامی و ارادۀ جنگافروزی دشمن است
بیانیۀ مأموریتmission statementواژههای مصوب فرهنگستانتوصیفی کوتاه و رسا از فلسفۀ وجودی و هدف اصلی جامعهای که چشمانداز برای آن تدوین شده است