لغتنامه دهخدا
شارح . [ رِ ] (ع ص ) روشن کننده . (دهار). بیان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مبین . مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن . ج ، شارحین ، شُرّاح . || نگاهبان زراعت از پرندگان . (منتهی الارب ). حافظ. (اقرب الموارد). و آن در کلام مردم یمن نگاهبان کشت بود از مرغان و غیر آن . (ا