چمنزارmeadowواژههای مصوب فرهنگستانعرصهای که در آن علف یا یونجه میروید و بهعنوان چراگاه به کار میرود یا علوفۀ خشک از آن تهیه میشود
سبزدشت چمنیmeadow steppeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی استپ اوراسیایی در مجاورت جنگلهای شمالی که پوشش غالب آن علفی است متـ . استپ چمنی
چمنزار آلپیalpine meadowواژههای مصوب فرهنگستانچمنزاری که پوشش گیاهی آن با شرایط مناطق مرتفع سازگار است
چمنزار کرانرودیwater meadowواژههای مصوب فرهنگستانعرصهای علفی در نزدیک رودخانه که در معرض سیلاب قرار دارد
مادگوواژهنامه آزاد(گلپایگانی) گاو ماده؛ دشنامی است که برای صدا زدن کسی در حالت عصبانیت استفاده می شود.
مادونلغتنامه دهخدامادون . (ع ص مرکب ) ماسوا و فروتر و پائین تر. (ناظم الاطباء). ماسوا و بمعنی فروتر نیز آمده . (غیاث ) (آنندراج ). زیردست ، مقابل مافوق .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از ما (آنچه ) + دون (فرودتر) آنچه فروتر است . آنچه فرود است : جمله بر خودحرام کرده ب
مأدورلغتنامه دهخدامأدور. [ م َءْ ] (ع ص ) دبه خایه . ج ، اُدُر، مآدیر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). کسی که پرده ٔ صفاق او پاره شود و روده هایش پایین افتد و گویند بیماری فتق که به یکی از دو خایه ٔ او رسیده باشد. (از ذیل اقرب الموارد). آدر. دبه خایه . غُر. غُرغُر. (یادداشت به خط مرحوم دهخد
مأدوملغتنامه دهخدامأدوم . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) نان آمیخته به نان خورش و از لفظ مأدوم در قول «اطعمتک مأدومی » عذر مراد است به طریق مجاز یعنی آوردم پیش تو عذر خود را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ادیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
پراشکلغتنامه دهخداپراشک . [ ](اِخ ) از مستشرقین معروف . مؤلف کتابی در تاریخ مادو پارس . رجوع به ایران باستان ج 1 ص 61 و 389 شود.
اصفهانلغتنامه دهخدااصفهان . [ اِ ف َ ] (اِخ ) نام شهر بدین صورتها آمده است : انزان . گابیان . گابیه . جی . اسپاهان . سپاهان . اسپهان . صفاهان . اسفاهان . اصفاهان . اسبهان . اسفهان . اسباهان . اصبهان . در کتب تاریخی قدیم بنام گابا یا کی معرفی گردیده است . در قدیم آنرا اسپادانا میگفتند . در دائرة
ذوالقرنین ثانیلغتنامه دهخداذوالقرنین ثانی . [ذُل ْ ق َ ن َ ن ِ] (اِخ ) در مجمل التواریخ والقصص ص 31 آمده است : اسکندر الرومی و هو ذوالقرنین الثانی - انتهی . و حق همین است چه ذوالقرنین قرآن خبر از زمانهائی میدهد که تواریخ دسترس فعلی بشر از آن خبری ندارد و ذوالقرنین رومی
مادون گودباغلغتنامه دهخدامادون گودباغ . (اِخ ) دهی از دهستان قلعه عسکر است که در بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
مادونلغتنامه دهخدامادون . (ع ص مرکب ) ماسوا و فروتر و پائین تر. (ناظم الاطباء). ماسوا و بمعنی فروتر نیز آمده . (غیاث ) (آنندراج ). زیردست ، مقابل مافوق .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از ما (آنچه ) + دون (فرودتر) آنچه فروتر است . آنچه فرود است : جمله بر خودحرام کرده ب