ماقرلغتنامه دهخداماقر. [ ق ِ ](معرب ، اِ) طالیفسر است .(فهرست مخزن الادویه ). دار کیسه . طالسفر. لسان العصافیر. و گویند برگ زیتون هند است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به طالیسفر و لکلرک ج 2 ص 395 شود.
ماکرلغتنامه دهخداماکر. [ ک ِ ] (اِ) به معنی پس فردا باشد که برادر کوچک فردا است . (برهان ) (آنندراج ). پس فردا و روز پس از فردا. (ناظم الاطباء). هزوارش ، مگر ، ماگر ، پهلوی ، پس فرتاک (پس فردا). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || روز پس از روز آینده . (ناظم الاطباء).
ماکرلغتنامه دهخداماکر. [ ک ِ ] (ع ص ) فریبنده و بدسگال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل است از مکر. خدعه کننده . ج ، ماکرون ، مَکَرَة. (از اقرب الموارد). فریبنده و مکرکننده و بدسگال و خدعه کننده . ج ، ماکرون . (ناظم الاطباء). صاحب مکر. حیله گر. چاره گر. ج ، ماکرین ، ماکرون . (یادداشت به
ماکیرلغتنامه دهخداماکیر. (اِخ ) (خریده شده ) اولین زاده ٔ منسی از متعه ٔ آرامیه است و او پدر جلعاد و پدر دختری است که اسمش ابیا بود. در فتح زمین کنعان عشیره ٔ ماکیر خیلی قوی و زورمند گشته اراضی جلعاد را متصرف گردیدند. (از قاموس کتاب مقدس ).
ماکردیکشنری عربی به فارسیحيله گر , نيرنگ باز , ماهرانه , صنعتي , مصنوعي , استادانه , روباه صفت , حيله باز , حنايي , ترشيده , پراز توطله , موذي , دسيسه اميز , خاءنانه , ناقلا , ادم تودار , ادم اب زيرکاه , محيل , شيطنت اميز , کنايه دار
طالسفرلغتنامه دهخداطالسفر. [ ل ِ ف َ ] (معرب ، اِ) بسباسه . دارکیسه . ماقر. لسان العصافیر و گویند برگ زیتون هندی است . و رجوع به طالیسفر شود.
طالیسفرلغتنامه دهخداطالیسفر. [ ف َ ] (معرب ، اِ) بقول دزی (ج 2 ص 19) بصورتهای طالیشفَر و طالیشقر و طالیَشفَر و طالشقیر در کتب گوناگون عرب آمده است چنانکه در تذکره ٔ داود ضریر انطاکی نیز طالیشقر است ولی صورت معروف آن همین طالیسفر
لسان العصافیرلغتنامه دهخدالسان العصافیر. [ ل ِ نُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) زبان گنجشک . رجوع به زبان گنجشک شود. گنجشک زوان . (اختیارات بدیعی ). ون . (نزهةالقلوب ). ثمر شجر دردار باشد. (تاج العروس ). بار درختی است که به فارسی آن را اَهر گویند و آن بار را تخم اهر و زبان گنجشک گویند. (منتخب اللغات ). رجوع ب
ابوالعماقرلغتنامه دهخداابوالعماقر. [ اَ بُل ْ ؟ ق ِ ] (اِخ ) القعینی . نام یکی از فصحای عرب و از او کنانی روایت کند. (ابن الندیم ).