مالیدنلغتنامه دهخدامالیدن . [ دَ ] (مص ) لمس کردن و مس نمودن و دست یاافزار بر چیزی کشیدن و دلک کردن . (ناظم الاطباء). دست کشیدن روی چیزی . چیزی را در دست مکرر فشار دادن . مس کردن . لمس کردن . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا، مرزئیتی ، مرز (جاروب شده )، پهلوی ، مرزیشن (جماع ). مرزیتن (جماع کردن )،
مولدینلغتنامه دهخدامولدین . [ م ُ وَل ْ ل َ ] (اِخ ) مولدون . شاعران پس از مخضرمین و پیش از محدثین . شاعران عرب که در اسلام متولد شدند نه در دوره ٔ جاهلی و از معاریف آنانند: فرزدق ، جریر، اخطل ، قطامی ، کمیت بن زید الاسدی ، مساوربن هند، عدی بن رقاع ، کثیر، عزه ، عمربن ابی ربیعه ، راعی ، ابن مقب
مولیدنلغتنامه دهخدامولیدن . [ دَ ] (مص ) درنگ کردن و تأخیر نمودن . (یادداشت مؤلف ) (آنندراج ) (برهان ). دیری کردن و درنگی کردن . (از ناظم الاطباء) : گریزان ز باد اندرآمدبه آب به آید ز مولیدن اندر شتاب . فردوسی .بمولیم تا آن سپاه گر
مالیدنفرهنگ فارسی عمید۱. دست روی چیزی کشیدن.۲. مشتومال دادن.۳. افزودن و آغشتن چیزی به جایی.۴. با دست چیزی را فشار دادن.۵. [قدیمی، مجاز] تنبیه کردن.۶. [قدیمی، مجاز] ملامت و سرزنش کردن.
مالیدنلغتنامه دهخدامالیدن . [ دَ ] (مص ) لمس کردن و مس نمودن و دست یاافزار بر چیزی کشیدن و دلک کردن . (ناظم الاطباء). دست کشیدن روی چیزی . چیزی را در دست مکرر فشار دادن . مس کردن . لمس کردن . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا، مرزئیتی ، مرز (جاروب شده )، پهلوی ، مرزیشن (جماع ). مرزیتن (جماع کردن )،
مالیدنفرهنگ فارسی عمید۱. دست روی چیزی کشیدن.۲. مشتومال دادن.۳. افزودن و آغشتن چیزی به جایی.۴. با دست چیزی را فشار دادن.۵. [قدیمی، مجاز] تنبیه کردن.۶. [قدیمی، مجاز] ملامت و سرزنش کردن.
درمالیدنلغتنامه دهخدادرمالیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن : به هر منی شکر [ دَر ساختن گل انگبین ] سه من گل درمالند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مَش ّ؛ درمالیدن دست به چیزی تا پاکیزه و چربش آن زایل گردد. (از منتهی الارب ).
دست مالیدنلغتنامه دهخدادست مالیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب )بسودن . پرواسیدن . برمجیدن . تمسح . تمسیح . (منتهی الارب ): مشن ؛ دست مالیدن برچیزی درشت . (منتهی الارب ). مث ؛دست در چیزی مالیدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ).- دست به دست مالیدن ؛ کنایه از تأمل و تأخیر در کار ا
پوستین به لای اندر مالیدنلغتنامه دهخداپوستین به لای اندر مالیدن . [ ب ِ اَ دَ دَ ] (مص مرکب ) چون متظلمان و مظلومان جامه گل آلوده کرده بشکایت بردن : دادخواهی ، ور بخواهند از تو دادپس به لای اندر بمالی پوستین .ناصرخسرو.
خاک مالیدنلغتنامه دهخداخاک مالیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن خاک بچیزی . تعفیر. (اقرب الموارد). خاک مالیدن زن پستان خود را: زنان شیرده چون خواهند اطفال خودرا از شیر بگیرند سر پستان خود را با خاک آغشته می کنند تا طفل شیرخوار را رغبت مکیدن آن پستان نماند.
خاک بر لب مالیدنلغتنامه دهخداخاک بر لب مالیدن . [ ب َ ل َ دَ ] (مص مرکب ) رسمی است در هند که چون خواهند چیزی را با تأکید انکار کنند با دست خاک از زمین برداشته بر لب مالند و گاهی بر سر زبان هم ریزد. (فرهنگ نظام ). بنابر نقل آنندراج این مصدر بدو معنی مستعمل است یکی در مقام حاشا و انکار و دیگر در محل اخفاء