رایانامهe-mail/email, electronic mailواژههای مصوب فرهنگستانپیامهای مکتوبی که بین کاربران بر روی شبکههای رایانهای ردوبدل میشود
غذای هواپیماairline meal, in-flight mealواژههای مصوب فرهنگستانغذایی که با هدف مصرف در هواپیما تولید میشود
رایانشانیe-mail address/email address, electronic mail address, electronic addressواژههای مصوب فرهنگستانشناسهای منحصربهفرد متعلق به یک حساب رایانامه که هم برای دریافت و هم برای فرستادن پیام در اینترنت بهکار میرود
پوشانش قالبmould coating, mould facing, mould dressingواژههای مصوب فرهنگستانایجاد پوششی مقاوم بر روی قالبهای عموماً ماسهای برای جلوگیری از برهمکنشهای حرارتی یا شیمیایی یا فیزیکی مواد مذاب و قالب
جيددیکشنری عربی به فارسیخوب , نيکو , نيک , پسنديده , خوش , مهربان , سودمند , مفيد , شايسته , قابل , پاک , معتبر , صحيح , ممتاز , ارجمند , کاميابي , خير , سود , مال التجاره , مال منقول , محموله
حربوالغتنامه دهخداحربوا. [ ] (اِخ ) از نواحی قم بوده است . حسن بن علی قمی هنگام گزارش خراج نواحی قم آرد: مال منقول با ماه بصره از خراج قریه ٔ حربوا هزار و ششصد و شصت وچهار دینار و نیمدانگ دیناری ... (تاریخ قم ص 124).
نحلةلغتنامه دهخدانحلة. [ ن ِ ل َ ] (ع اِ) مذهبی که کسی بر خود ببندد و به خود نسبت کند. (ناظم الاطباء). دعوی . (المنجد). دینی که از جانب خدای تعالی نیامده باشد. (یادداشت مؤلف ). || مذهب . دیانت . (المنجد). ملت .دیانت . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح فقه ) هبه . (یادداشت مؤلف ). بخشش مال غیرمنق
اصفاهانلغتنامه دهخدااصفاهان . [ اِ ] (اِخ ) اصفهان . اسپهان . صفاهان . اسپاهان . اصبهان . اصباهان : ز گنجه فتح خوزستان که کرده ست ز عمان تا به اصفاهان که خورده ست . نظامی .با چنین آب و هوا اصفاهان خوشتر از مصر و حجاز و بغداد. (ترجمه ٔ
دعویلغتنامه دهخدادعوی . [ دَع ْ ] (ع ، اِمص ، اِ) ممال از دَعْوی ̍. ادعا. (ناظم الاطباء). دعوی را غالباً مقارن با معنی می آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). دعوی مقابل معنی ، یعنی حقیقت و باطن آنچه ادعا شده است می آید : یکی مرد آمد [ زردشت ] به دین آوری به ایران به د
ماللغتنامه دهخدامال . (ع اِ) خواسته . (ترجمان القرآن ) (دهار). خواسته و آنچه در ملک کسی باشد. ج ، اموال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که در تملک کسی باشد. (از اقرب الموارد). هر آنچه در تصرف و در ید کسی باشد. خواسته و ثروت و دولت و توانگری . زر و ملک . (ناظم الاطباء). آنچه که در ملک کسی
ماللغتنامه دهخدامال . [ مال ل ] (ع ص ) رجل مال ، بستوه آمده . (منتهی الارب ). رجل مال ، مرد بستوه آمده . (ناظم الاطباء).
ماللغتنامه دهخدامال . (حامص ) در بعضی ترکیبات به معنی مالیدن آید: گوشمال . خاکمال . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف ) مشتق از مالیدن به معنی مالنده و لمس کننده و ساینده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند دستمال و رومال یعنی جامه ای که بر دست و روی می مالند و دست و روی را بدان پاک می کنند. (
داماللغتنامه دهخدادامال . (اِ) اسباب و آلات و لوازم خانه که بعربی اثاث البیت گویند : نمانده هیچ حوائج بخانه ٔ دل زاربباد داده همه هرچه هست از دامال . ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ص 41
دریای شماللغتنامه دهخدادریای شمال . [ دَرْ ی ِ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) شاخه ای از اقیانوس اطلس به طول حدود 960 کیلومتر که بین برّ اروپا از شمال و جنوب و بریتانیای کبیر از غرب ممتد است . عریضترین قسمتش حدود 640
دستماللغتنامه دهخدادستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقان
دسماللغتنامه دهخدادسمال . [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف دستمال . روپاک . مندیل . رجوع به دستمال شود : هر دم کلاه و کفش به بازار می کنم دسمال اکثر از سر دستار می کنم . نظام قاری (دیوان ص 25).کار دسمال ازو ه
دشمن ماللغتنامه دهخدادشمن مال . [ دُ م َ ] (نف مرکب ) دشمن مالنده . مغلوب کننده ٔ دشمن . عدومال : خسرو شیر دل پیل تن دریا دست شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال . فرخی .ای جهاندار بلند اختر پاکیزه گهرای مخالف شکر رزم زن دشمن مال .