ماندنیلغتنامه دهخداماندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) باقی و پایدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || که زنده خواهد ماند. که استعداد و قدرت حیات و زندگی در او وجود دارد. که زندگی خواهد کرد و از خطر مرگ رهایی یافته است . || قابل دوام . که استحکام و پایداری دارد. || مقیم . ماندگار. مقابل رفتنی .
موندنیلغتنامه دهخداموندنی . [ مُن ْ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر، واقع در 5هزارگزی جنوب خاوری سماله با 500 تن سکنه . آب آن از شعبه ٔ رود کارون و راه آن مالرو است . ساکنان از طایفه ٔ بختیاری هستند.
ماندنیفرهنگ فارسی عمید۱. دارای نیت ماندن در جایی: میهمانها امشب ماندنی هستند.۲. ماندگار: خاطرۀ ماندنی.۳. [مجاز] قابل زنده ماندن.
ماندنیلغتنامه دهخداماندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) باقی و پایدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || که زنده خواهد ماند. که استعداد و قدرت حیات و زندگی در او وجود دارد. که زندگی خواهد کرد و از خطر مرگ رهایی یافته است . || قابل دوام . که استحکام و پایداری دارد. || مقیم . ماندگار. مقابل رفتنی .
ماندنیفرهنگ فارسی عمید۱. دارای نیت ماندن در جایی: میهمانها امشب ماندنی هستند.۲. ماندگار: خاطرۀ ماندنی.۳. [مجاز] قابل زنده ماندن.
رماندنیلغتنامه دهخدارماندنی . [ رَ دَ ] (ص لیاقت ) درخور رماندن . که توانش رمانید. قابل رماندن . آنچه او را بشود رم داد. رمانیدنی .
ماندنیلغتنامه دهخداماندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) باقی و پایدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || که زنده خواهد ماند. که استعداد و قدرت حیات و زندگی در او وجود دارد. که زندگی خواهد کرد و از خطر مرگ رهایی یافته است . || قابل دوام . که استحکام و پایداری دارد. || مقیم . ماندگار. مقابل رفتنی .
نماندنیلغتنامه دهخدانماندنی . [ ن َ دَ ] (ص لیاقت ) رفتنی . که مقیم و ماندنی نیست . مقابل ماندنی . || مردنی . که مرگش نزدیک است . رجوع به نماندن شود.
ناماندنیلغتنامه دهخداناماندنی . [دَ ] (ص لیاقت ) نماندنی . غیر باقی . فانی . گذشتنی . ناپایدار. گذران . || مردنی . که زیستنی و باقی ماندنی نیست . که بزودی خواهد مرد. که رفتنی است .
ماندنیفرهنگ فارسی عمید۱. دارای نیت ماندن در جایی: میهمانها امشب ماندنی هستند.۲. ماندگار: خاطرۀ ماندنی.۳. [مجاز] قابل زنده ماندن.