مانده گشتهلغتنامه دهخدامانده گشته . [ دَ / دِ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) خسته شده . کوفته شده : ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقی [ گری ] همی کرد و پس دستوری دادندش گفت این اندر خواب می بینم ، برفت مانده گشته و
پیمایندهلغتنامه دهخداپیماینده . [ پ َ / پ ِ ما ی َ دَ / دِ ] (نف ) که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم ). || که آشامد و ن
مانیدهلغتنامه دهخدامانیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) کنار گذاشته و ترک کرده و ناتمام کنار گذاشته . (ناظم الاطباء). ترک کرده . مانده . رها کرده . باقی گذاشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نماندم به کین تو مانیده چیزبه رنج اندرم تا جه
مانیدهلغتنامه دهخدامانیده . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ورزق است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
مویندهلغتنامه دهخداموینده . [ مو ی َ دَ / دِ ] (نف ) نالنده . نالان . مویان . مویا. که مویه کند. مویه گر. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مویه گر شود.
میاندهلغتنامه دهخدامیانده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان ، واقع در 18 هزارگزی جنوب شهر تویسرکان . با 1147 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . این ده 10</spa
سبعهلغتنامه دهخداسبعه . [ س َع َ ] (اِخ ) (بلوک ...) ناحیه ٔ وسیعی است از گرمسیرات فارس میانه ٔ جنوب و مغرب شیراز افتاده ، درازی آن ازقریه ٔ پدمی از ناحیه ٔ فرگ تا رضوان ناحیه ٔ فین سی ودو فرسنگ پهنای آن از قریه ٔ فارغان تا قریه ٔ رو در ناحیه ٔ فین شانزده فرسنگ محدود است از جانب مشرق ببلوک رو
دستوری دادنلغتنامه دهخدادستوری دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) اجازه دادن . رخصت دادن .اذن دادن . اذن . (ترجمان القرآن ) (دهار) اباحة. اجازة. (منتهی الارب ) : آصف برخاست و سوی سلیمان آمد و گفت ای پیغمبر خدای مرا دستوری ده تا به مسجدشوم ... سلیمان مر او را دستوری داد. (ترجمه ٔ طبر
پلینلغتنامه دهخداپلین . [ پْلی / ی ِ ](اِخ ) کائیوس پلینیوس سکوندوس معروف به پلین بزرگ . عالم طبیعی و نویسنده ٔ رومی مولد، کم در عصر تی بر بسال 23 م .، متوفی در زمان تیتوس بسال 79. وی در سپاه
ماندهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی مادۀ غذایی کهنه یا غیرقابلمصرف: غذای مانده.۲. (اسم، صفت) باقیمانده.۳. خسته.۴. (اسم، صفت) (حسابداری) باقیماندۀ حساب؛ تفاوت جمع اقلام دریافتی و پرداختی.۵. (صفت) [مجاز] بینصیب.
ماندهلغتنامه دهخدامانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) توقف کرده . درنگ کرده . متوقف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و یا همچنان کشتی مار سارکه لرزان بود مانده اندر سناد. عنصری (یادداشت ایضاً). || منزل کرده
ماندهدیکشنری فارسی به انگلیسیdifference, excess, moldy, mustily, musty, owing, residue, spent, stale, tired
درماندهلغتنامه دهخدادرمانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریشان . تنگدست . بی کمک . عاجز. ناچار. (ناظم الاطباء). ناتوان افتاده . از کار افتاده . رنجور. ازپاافتاده . فرومانده . حسیر. قردم . کلیل . (منتهی الارب ). لهیف . محصر. (دهار). مسکین . مضطر. مفهوت . مُلْجا
درون ماندهلغتنامه دهخدادرون مانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) باقی مانده دراندرون . باقیمانده در داخل . مقیم درون : درون ماندگان خرقه انداختندبر آن خرقه بسیار جان باختند.نظامی .
دل ماندهلغتنامه دهخدادل مانده . [ دِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ملول . اندوهگین . غمگین . || خسته . بیمار. (ناظم الاطباء). || دل چرکین . بی رغبت : چون دست ناشسته در خوان نهاد، همه ٔ یهودیان و معتزله و زنادقه بدین سبب دل مانده شدند. (ترجمه ٔ دیاتس
پیش ماندهلغتنامه دهخداپیش مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مانده از پیش . بازمانده از قبل ، چنانکه غذا و نان . || ته مانده . پس مانده . سؤر. (منتهی الارب ). باقی طعام . پس خورده . نیم خورده . که از پیش کسی بماند (غذا). طعام نیم خورده .
خانه ماندهلغتنامه دهخداخانه مانده . [ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دختری که از وقت ازدواجش گذشته و هنوز شوهر نکرده است ، دختر بشوی نرفته .