مانندفرهنگ فارسی عمید۱. شبیه۲. نظیر.⟨ مانند شدن: (مصدر متعدی) شبیه شدن.⟨ مانند کردن: (مصدر متعدی) شبیه کردن؛ تشبیه.
مانندلغتنامه دهخدامانند. [ ن َن ْ ] (ص ، اِ) مثل و شبیه و نظیر و شبه . (ناظم الاطباء). همانند. ماننده . همتا. شبیه . مشابه . مثل . مماثل . مشاکل . نِدّ. نَدید. نظیر. قِرن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه اگر پس از اسم (مشبه به ) آید بدون اضافه استعمال شود: سرومانند. واگر پیش از اسم آید
دنبه ناکلغتنامه دهخدادنبه ناک . [دُم ْ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) که دارای دنبه ٔ بزرگ باشد:کبش دنبه ناک ؛ بزرگ دنبه . دنبه آور. (یادداشت مؤلف ): نعجة الیانة و الیاء؛ یعنی دنبه ناک . (منتهی الارب ).
دنبه آورلغتنامه دهخدادنبه آور. [ دُم ْ ب َ / ب ِ وَ ] (نف مرکب ) الیانه . الیاء (در مؤنث ). آلی . اَلی ّ. الیان (در مذکر): نعجة الیانة؛ میش دنبه آور. بزرگ دنبه . کلان دنبه . گوسپند و بره ای که دنبه ٔ بزرگ دارد. (یادداشت مؤلف ).
مانندفرهنگ فارسی عمید۱. شبیه۲. نظیر.⟨ مانند شدن: (مصدر متعدی) شبیه شدن.⟨ مانند کردن: (مصدر متعدی) شبیه کردن؛ تشبیه.
مانندلغتنامه دهخدامانند. [ ن َن ْ ] (ص ، اِ) مثل و شبیه و نظیر و شبه . (ناظم الاطباء). همانند. ماننده . همتا. شبیه . مشابه . مثل . مماثل . مشاکل . نِدّ. نَدید. نظیر. قِرن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه اگر پس از اسم (مشبه به ) آید بدون اضافه استعمال شود: سرومانند. واگر پیش از اسم آید
نامانندلغتنامه دهخدانامانند. [ ن َن ْ] (ص مرکب ) نقیض . ضد. (زمخشری ). آنچه که شبیه و مانند نباشد. مقابل مانند، به معنی مثل و نظیر و شبیه .
هزل مانندلغتنامه دهخداهزل مانند. [ هََ ن َن ْ] (ص مرکب ) هر سخن شوخی آمیز و بیهوده : جداو هزل مانند و موعظت او حکمت پیوند. (سندبادنامه ).
هم مانندلغتنامه دهخداهم مانند. [ هََ ن َن ْ ] (ص مرکب )همانند. ماننده به یکدیگر : دانش جستن برتری جستن باشد بر همسران و هم مانندان . (قابوسنامه ).
همانندلغتنامه دهخداهمانند. [ هََ ن َن ْ ] (ص مرکب ) مخفف هم مانند است که به معنی شبیه و نظیر و مانند یکدیگر باشد. (برهان ). نیز مرخم هماننده است : به رای و به گفتار و نیکی گمان نبینی همانند او در زمان . فردوسی .ز کارآزموده گزیده مهان
بمانندلغتنامه دهخدابمانند. [ ب ِ ن َن ْ دِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب )کلمه ٔ تشبیه است . (آنندراج ). مثل . نظیر. شبیه . مانند. بماننده . برسان . بسان . چون . همچون . چنو. رجوع به مانند شود : به رای و بگفتار نیکی گمان نبینی بمانند او در زمان . فردو