مانندفرهنگ فارسی عمید۱. شبیه۲. نظیر.⟨ مانند شدن: (مصدر متعدی) شبیه شدن.⟨ مانند کردن: (مصدر متعدی) شبیه کردن؛ تشبیه.
مانندلغتنامه دهخدامانند. [ ن َن ْ ] (ص ، اِ) مثل و شبیه و نظیر و شبه . (ناظم الاطباء). همانند. ماننده . همتا. شبیه . مشابه . مثل . مماثل . مشاکل . نِدّ. نَدید. نظیر. قِرن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه اگر پس از اسم (مشبه به ) آید بدون اضافه استعمال شود: سرومانند. واگر پیش از اسم آید
gnawedدیکشنری انگلیسی به فارسیگرسنگی، ساییدن، تحلیل رفتن، خاییدن، گاز گرفتن، کندن، مانند موش جویدن، خوردن
gnawingدیکشنری انگلیسی به فارسیگنویج، ساییدن، تحلیل رفتن، خاییدن، گاز گرفتن، کندن، مانند موش جویدن، خوردن
gnawدیکشنری انگلیسی به فارسیخجالت کشیدن، ساییدن، تحلیل رفتن، خاییدن، گاز گرفتن، کندن، مانند موش جویدن، خوردن
gnawsدیکشنری انگلیسی به فارسیگاو نر، ساییدن، تحلیل رفتن، خاییدن، گاز گرفتن، کندن، مانند موش جویدن، خوردن
اقضمدیکشنری عربی به فارسیخاييدن , گاز گرفتن , کندن (با گاز يا دندان) , تحليل رفتن , فرسودن , مانند موش جويدن , ساييدن , لقمه يا تکه کوچک , گاز زدن , اندک اندک خوردن , مثل بز جويدن
مانندفرهنگ فارسی عمید۱. شبیه۲. نظیر.⟨ مانند شدن: (مصدر متعدی) شبیه شدن.⟨ مانند کردن: (مصدر متعدی) شبیه کردن؛ تشبیه.
مانندلغتنامه دهخدامانند. [ ن َن ْ ] (ص ، اِ) مثل و شبیه و نظیر و شبه . (ناظم الاطباء). همانند. ماننده . همتا. شبیه . مشابه . مثل . مماثل . مشاکل . نِدّ. نَدید. نظیر. قِرن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه اگر پس از اسم (مشبه به ) آید بدون اضافه استعمال شود: سرومانند. واگر پیش از اسم آید
نامانندلغتنامه دهخدانامانند. [ ن َن ْ] (ص مرکب ) نقیض . ضد. (زمخشری ). آنچه که شبیه و مانند نباشد. مقابل مانند، به معنی مثل و نظیر و شبیه .
هزل مانندلغتنامه دهخداهزل مانند. [ هََ ن َن ْ] (ص مرکب ) هر سخن شوخی آمیز و بیهوده : جداو هزل مانند و موعظت او حکمت پیوند. (سندبادنامه ).
هم مانندلغتنامه دهخداهم مانند. [ هََ ن َن ْ ] (ص مرکب )همانند. ماننده به یکدیگر : دانش جستن برتری جستن باشد بر همسران و هم مانندان . (قابوسنامه ).
همانندلغتنامه دهخداهمانند. [ هََ ن َن ْ ] (ص مرکب ) مخفف هم مانند است که به معنی شبیه و نظیر و مانند یکدیگر باشد. (برهان ). نیز مرخم هماننده است : به رای و به گفتار و نیکی گمان نبینی همانند او در زمان . فردوسی .ز کارآزموده گزیده مهان
بمانندلغتنامه دهخدابمانند. [ ب ِ ن َن ْ دِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب )کلمه ٔ تشبیه است . (آنندراج ). مثل . نظیر. شبیه . مانند. بماننده . برسان . بسان . چون . همچون . چنو. رجوع به مانند شود : به رای و بگفتار نیکی گمان نبینی بمانند او در زمان . فردو