مبارزتلغتنامه دهخدامبارزت . [ م ُ رَ / رِ زَ ](از ع ، اِمص ) جنگ و کارزار. (غیاث ). رزم و جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء) : چون جنگ قائم شد... فور، اسکندر را به مبارزت خواست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90). کمات
نورد دادنلغتنامه دهخدانورد دادن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) جولان دادن : در میدان مبارزت اسب را نورد می داد و این بیت ها می گفت . (ابوالفتوح چ سنگی ج 2 ص 172).
ذوالرمحینلغتنامه دهخداذوالرمحین . [ ذُرْ رُ ح َ ] (اِخ ) لقب مالک بن ربیعةبن عمروبن عامر که با دو نیزه و دو دست مبارزت می کرد. قاله الکلبی . (از حاشیه ٔ المرصع خطی پرغلط).
بارز شدنلغتنامه دهخدابارز شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پدیدار شدن . نمایان شدن . هویدا شدن . نمودار گردیدن . آشکارا شدن . ظاهر شدن : هیچکدام به میدان مبارزت بارز نشوند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به بارز شود.
دستمردیلغتنامه دهخدادستمردی . [ دَ م َ ] (حامص مرکب ) یاری و مددکاری . (برهان ). کمک . اعانت : دست هزار رستم برتافتی که تودر باب دست مردی سهراب دیگری . خالدبن ربیع مکی طولانی . || شجاعت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :</span