مبتذل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهابتذال کشاندن، بیارزش کردن، بیمحتوا کردن ۲. عامهپسند کردن، عوامپسند کردن
مبتذل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی مبتذل کردن، تجاری کردن، سطحکاررا پایین آوردن، بدسلیقگی نشان دادن، ازارزش چیزی کسر کردن
مبتذللغتنامه دهخدامبتذل . [ م ُ ت َذِ ] (ع ص ) بذله پوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بذله پوش . باد روزه پوش . کهنه پوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کسی که عمل نفس خود کند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به متبذّل شود.
مبتذللغتنامه دهخدامبتذل . [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص )نعت مفعولی از ابتذال . که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل ، آنکه بسیار گفته شده باشد آنکه بسیار شنیده شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر روز استعمال شده و مستعمل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ
مبتذلفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که همهکس آن را دیده یا شنیده باشد؛ تکراری؛ فاقد جذابیت.۲. خوار و ناپسند.۳. [قدیمی] پیشپاافتاده؛ بیارج.
مبتذلدیکشنری فارسی به انگلیسیbanal, bathetic, bromide, cheap, commonplace, corny, musty, pedestrian, platitudinous, stale, stereotypical, stock, stodgy, tatty, tawdry, threadbare, trite, well-worn
مبتذللغتنامه دهخدامبتذل . [ م ُ ت َذِ ] (ع ص ) بذله پوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بذله پوش . باد روزه پوش . کهنه پوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کسی که عمل نفس خود کند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به متبذّل شود.
مبتذللغتنامه دهخدامبتذل . [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص )نعت مفعولی از ابتذال . که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل ، آنکه بسیار گفته شده باشد آنکه بسیار شنیده شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر روز استعمال شده و مستعمل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ
مبتذلفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که همهکس آن را دیده یا شنیده باشد؛ تکراری؛ فاقد جذابیت.۲. خوار و ناپسند.۳. [قدیمی] پیشپاافتاده؛ بیارج.
مبتذلدیکشنری فارسی به انگلیسیbanal, bathetic, bromide, cheap, commonplace, corny, musty, pedestrian, platitudinous, stale, stereotypical, stock, stodgy, tatty, tawdry, threadbare, trite, well-worn
مبتذللغتنامه دهخدامبتذل . [ م ُ ت َذِ ] (ع ص ) بذله پوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بذله پوش . باد روزه پوش . کهنه پوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کسی که عمل نفس خود کند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به متبذّل شود.
مبتذللغتنامه دهخدامبتذل . [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص )نعت مفعولی از ابتذال . که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل ، آنکه بسیار گفته شده باشد آنکه بسیار شنیده شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر روز استعمال شده و مستعمل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ
مبتذلفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که همهکس آن را دیده یا شنیده باشد؛ تکراری؛ فاقد جذابیت.۲. خوار و ناپسند.۳. [قدیمی] پیشپاافتاده؛ بیارج.