مبتلالغتنامه دهخدامبتلا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گرفتار. (ناظم الاطباء). دچار. گرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رسم الخط فارسی از «مبتلی » [ م ُ ت َ لا ] عربی است : رهاند خرد مرد را از بلامبادا کسی در بلا مبتلا. فردوسی .پس چرا چون من
مبتلافرهنگ فارسی عمید۱. در بلا و محنتافتاده؛ گرفتار درد و رنج.۲. [قدیمی، مجاز] عاشق؛ شیفته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.
صرعیفرهنگ فارسی عمیدکسی که مبتلا به مرض صرع باشد؛ مصروع؛ صرعدار: ◻︎ بیهش نِیَم و چو بیهشان باشم / صرعی نِیَم و به صرعیان مانم (مسعودسعد: ۲۹۶).
مبتلالغتنامه دهخدامبتلا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گرفتار. (ناظم الاطباء). دچار. گرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رسم الخط فارسی از «مبتلی » [ م ُ ت َ لا ] عربی است : رهاند خرد مرد را از بلامبادا کسی در بلا مبتلا. فردوسی .پس چرا چون من
مبتلافرهنگ فارسی عمید۱. در بلا و محنتافتاده؛ گرفتار درد و رنج.۲. [قدیمی، مجاز] عاشق؛ شیفته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.
مبتلالغتنامه دهخدامبتلا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گرفتار. (ناظم الاطباء). دچار. گرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رسم الخط فارسی از «مبتلی » [ م ُ ت َ لا ] عربی است : رهاند خرد مرد را از بلامبادا کسی در بلا مبتلا. فردوسی .پس چرا چون من
مبتلافرهنگ فارسی عمید۱. در بلا و محنتافتاده؛ گرفتار درد و رنج.۲. [قدیمی، مجاز] عاشق؛ شیفته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.