مبقلغتنامه دهخدامبق . [ م ِ ب َق ق ] (ع ص ) (از «ب ق ق »)مرد بسیارگوی . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).مرد پرگوی . (ناظم الاطباء). مِکثار. (محیطالمحیط).
مبیغلغتنامه دهخدامبیغ. [ م ُ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ) فروماننده در راه به سببی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
مئبکلغتنامه دهخدامئبک . [ م ِءْ ب َ ] (ع ص ) ابک مئبک ، فربه . (منتهی الارب ). || ابک مئبک ، گول و در حق احمق گویند: انه لعفک ابک و معفک مئبک . (منتهی الارب ). عفک ابک و معفک مئبک ، یعنی احمق . (از اقرب الموارد).
مبقوعلغتنامه دهخدامبقوع . [ م َ ] (ع ص ) تهمت زده شده و فحش داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبقللغتنامه دهخدامبقل . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی مذکر از ابقال . ج ، مباقل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مبقةلغتنامه دهخدامبقة. [ م ُ ب ِق ْ ق َ ] (ع ص ) ارض مبقة؛ زمین بسیار بَق ّ. بسیارپشه دار. پشه ناک . (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بق شود.
مبقتلغتنامه دهخدامبقت . [ م ُ ب َق ْ ق َ ] (ع ص ) مرد احمق . (منتهی الارب ). احمق . مختلطالعقل . (از ذیل اقرب الموارد). احمق . (محیطالمحیط).
مبقوعلغتنامه دهخدامبقوع . [ م َ ] (ع ص ) تهمت زده شده و فحش داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبقللغتنامه دهخدامبقل . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی مذکر از ابقال . ج ، مباقل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مبقةلغتنامه دهخدامبقة. [ م ُ ب ِق ْ ق َ ] (ع ص ) ارض مبقة؛ زمین بسیار بَق ّ. بسیارپشه دار. پشه ناک . (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بق شود.
مبقتلغتنامه دهخدامبقت . [ م ُ ب َق ْ ق َ ] (ع ص ) مرد احمق . (منتهی الارب ). احمق . مختلطالعقل . (از ذیل اقرب الموارد). احمق . (محیطالمحیط).