مبقعلغتنامه دهخدامبقع. [ م ُ ب َق ْ ق َ ] (ع ص ) از رنگهای اسب : فان کان فی الخیل بقع من ای لون کان دون البیض قیل مبقع. (صبح الاعشی ج 2 ص 18). رجوع به بَقَع شود.
مبقةلغتنامه دهخدامبقة. [ م ُ ب ِق ْ ق َ ] (ع ص ) ارض مبقة؛ زمین بسیار بَق ّ. بسیارپشه دار. پشه ناک . (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بق شود.
مبقیةلغتنامه دهخدامبقیة. [ م ُ ی َ ] (ع ص ) تأنیث مبقی ... مؤنث از ابقاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- علت مبقیة . رجوع به همین مدخل شود.
مبکعلغتنامه دهخدامبکع. [ م ُ ب َک ْ ک ِ ] (ع ص ) پاره پاره کننده . (آنندراج ). قطعه قطعه کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || نیک برنده . (آنندراج ). و رجوع به تبکیع شود.
علت مبقیهلغتنامه دهخداعلت مبقیه . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ م ُ ی َ /ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) علتی که باعث بقای موجودات بعد از حدوث میشود. (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی ).