متخصصلغتنامه دهخدامتخصص . [ م ُ ت َ خ َص ْ ص ِ ] (ع ص ) خاص گردیده . (آنندراج ). تخصیص شده و برای خود قبول کرده شده و مخصوص گشته . (ناظم الاطباء) : بنده ٔ مخلص و خادم متخصص احمد
مهندسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که در پارهای از علوم و فنون، مانند راهسازی، معماری، کشاورزی، یا ساختن کارخانهها و ماشینها تحصیلات عالی کرده و متخصص شده باشد.۲. [قدیمی] اندازهگیرنده
مهندسلغتنامه دهخدامهندس . [ م ُ هََ دِ ] (معرب ، ص ، اِ) (معرب از اندازه ٔ فارسی ) مهندز. اندازه گیرنده . (غیاث ). تقدیرکننده . (مهذب الاسماء) محاسب . شماردار. مقدر : ز دینار و گ
زبابةلغتنامه دهخدازبابة. [ زَ ب َ ] (ع اِ) ج ، زباب . موش کور یا موش سرخ موی یا موش بی موی یا نوعی از موش صحرائی . در سرقت بدو مثل زنند و گویند: اسرق من زبابة. زیرا که این حیوان