متریلغتنامه دهخدامتری . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به متر.- دستگاه متری ، سیستم متری ؛ به موجب قانونی که در سال 1304 هَ . ش . (1926 م .) از مجلس شورای ملی گذشت ، سیستم متری در ایران رسمی شناخته شد و
متریلغتنامه دهخدامتری . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که کارها را پی در پی می کند و میان آنها مهلتی می دهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مثریلغتنامه دهخدامثری . [ م ُ ] (ع ص ) توانگر. (مهذب الاسماء). بسیار مال . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسیار مال و با ثروت . (ناظم الاطباء). || باران رسنده به ثری . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تر ونمناک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ا
مثریلغتنامه دهخدامثری . [ م ُ ث َرْ ر ] (ع ص ) تر کننده ٔ خاک . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تر کننده ٔ دانه و نان خشک . (ناظم الاطباء). || آن که آب ریخته لت کند قروت را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || آن که آب زند بر جایی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مطریلغتنامه دهخدامطری . [ م َ طَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن خلف انصاری سعدی مدنی (671 - 741 هَ . ق .) مکنی به جمال الدین و معروف به مطری . عالم به حدیث و فقه و تاریخ ، والی و نایب قضاء در مدینه وی تاریخی تألیف کرده به نام
متریلغتنامه دهخدامتری . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به متر.- دستگاه متری ، سیستم متری ؛ به موجب قانونی که در سال 1304 هَ . ش . (1926 م .) از مجلس شورای ملی گذشت ، سیستم متری در ایران رسمی شناخته شد و
متریلغتنامه دهخدامتری . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که کارها را پی در پی می کند و میان آنها مهلتی می دهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متریعلغتنامه دهخدامتریع. [ م ُ ت َ رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) آن که دست از بدن او لغزد به سبب بسیار آلودن بدن را به روغن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که از بسیاری روغن مالی بر بدن دست در بدن وی بلغزد. (ناظم الاطباء). || سرابی که بدرخشد و نمایان شود و ناپدید گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی ال
متریفلغتنامه دهخدامتریف . [ م ُ ت َ رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) رسیده شده ٔ به زمین علفناک . (ناظم الاطباء). به زمین علفناک رسنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تریف شود.
متریقلغتنامه دهخدامتریق . [ م ُ ت َ رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) سراب درخشنده و نمایان شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تریق شود.