متزحزحلغتنامه دهخدامتزحزح . [ م ُ ت َ زَ زَ ] (ع اِ) اسم مکان از تَزَحزَح بمعنی جای دور شدن . قول کروَّس :فقد کان لی عماً اری متزحزح . (از اقرب الموارد). و رجوع به تزحزح و ماده ٔ قبل شود.
متزحزحلغتنامه دهخدامتزحزح . [ م ُ ت َ زَ زِ ] (ع ص ) دور شونده . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ). دور و مهجور و غایب . (ناظم الاطباء).
متجعجعلغتنامه دهخدامتجعجع. [ م ُ ت َ ج َ ج ِ ] (ع ص ) خود را بر زمین زننده از دردی که رسیده باشد. (آنندراج ). آن که خود را به زمین زند از درد و المی که به وی رسیده است . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعجع شود.
متزعزعلغتنامه دهخدامتزعزع . [ م ُ ت َ زَ زِ ] (ع ص ) جنبنده . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جنبانیده و جنبیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تزعزع شود.