متصل کردن

مترادف

۱. وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن
۲. چسباندن، پیوند دادن

برابر پارسی

چسباندن

جست‌وجوی دقیق

متصل کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن ۲. چسباندن، پیوند دادن

متصل کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

متصل

متصل . [ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ع ص ) رسنده و پیوسته شونده بی جدا شدگی . (آنندراج ). پیوسته و پیوسته شده و پیوندشده ٔ بی جدائی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : ملک او به ملک ایشان متصل بود. (مجمل التواریخ و القصص ، از فرهنگ فارسی معین

متصل

دیکشنری عربی به فارسی

پيوسته , روان , خط شکسته

متصل

فرهنگ فارسی عمید

۱. پیوسته.۲. ق (قید) [عامیانه] به‌هم‌پیوسته؛ پی‌در‌پی.۳. (اسم، صفت) (تصوف) کسی که به وصل رسیده؛ واصل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] خویشاوند.

متصل

دیکشنری فارسی به عربی

مفصل

متصل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

adjoining, conjoint, connected, contiguous, immediate

جست‌وجوی مشابه

بهم متصل کردن

دیکشنری فارسی به عربی

وجه

متصل کردن با سیم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

wire

متصل کردن به طور مجدد

دیکشنری فارسی به انگلیسی

rejoin

جست‌وجوی متن

adjoin

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متصل، متصل شدن، متصل کردن، پیوستن، وصلت دادن، مجاور بودن، پیوسته بودن، افزودن

connects

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متصل می شود، وصل کردن، متصل کردن، پیوستن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، باهم متصل کردن

دُش‌وندی

aclasis, aclasia

واژه‌های مصوب فرهنگستان

متصل شدن بیمارگونۀ ساختارهایی در بدن که نباید به هم متصل باشند

جاور

دیکشنری عربی به فارسی

پيوستن , متصل کردن , وصلت دادن , مجاور بودن(به) , پيوسته بودن(به) , افزودن , متصل شدن

convokes

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متصل می شود

جست‌وجوی هم‌آغاز

متصل

لغت‌نامه دهخدا

متصل

دیکشنری عربی به فارسی

پيوسته , روان , خط شکسته

متصل

فرهنگ فارسی عمید

متصل

دیکشنری فارسی به عربی

مفصل

متصل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

adjoining, conjoint, connected, contiguous, immediate

جست‌وجوی هم‌قافیه

حدیث متصل

لغت‌نامه دهخدا

حدیث متصل . [ ح َ ث ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حدیثی که زنجیره ٔ سند روایت آن متصل و غیرمقطوع باشد. یکی از سیزده قسم حدیثهای صحیح و حسن است . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حدیث شود.

متصل

لغت‌نامه دهخدا

کم متصل

لغت‌نامه دهخدا

کم متصل . [ ک َم ْ م ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کَم ّ (اصطلاح منطق ) شود.

اعتصاب متصل

لغت‌نامه دهخدا

اعتصاب متصل . [ اِ ت ِ ب ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اعتصابی که ابتدادر قسمتهای جداجدا شروع و بتدریج حفره های وسط پر گردیده و سراسر یک رشته را فرامیگیرد. (از اقتصاد اجتماعی شمس الدین جزایری ص 148). و رجوع به اعتصاب شود.

غير متصل

دیکشنری عربی به فارسی

برون خطي

درپیوند

بیشتر بدانید

متصل کردن

مترادف

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ سره

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی