متعاقبلغتنامه دهخدامتعاقب . [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) از پی آمده . (فرهنگ فارسی معین ). || (ق ) عقب . دنباله . (فرهنگ فارسی ایضاً) : متعاقب شیخ علی خان زند، سردار که مقدمة الجیش بود در یک فرسخی تیپ ها آراسته مقابل لشکر شاهزاده قرار گرفته . (مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ
متعاقبلغتنامه دهخدامتعاقب . [ م ُ ت َ ق ِ] (ع ص ) از پی همدیگر دونده و از پس دونده . (غیاث ) (آنندراج ). در پی و متوالی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پی در پی . || از همه عقب تر و آخرتر. (ناظم الاطباء).- متعاقب هم ؛ ازپس هم . (ناظم الاطباء
متعقبلغتنامه دهخدامتعقب . [ م ُ ت َ ع َق ْ ق ِ ] (ع ص ) مؤاخذه کننده کسی را بر گناهی . || دوباره پرسنده خبر را جهت شک . || در تنگی یابنده پایان رای خود را . || شکوخه خواهنده . (از منتهی الارب ).
متعکبلغتنامه دهخدامتعکب . [ م ُ ت َ ع َک ْ ک ِ ] (ع ص ) ناراحت و اندوه ناک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکب شود.
متعاقبانلغتنامه دهخدامتعاقبان . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) دو امری هستند که هر یک به دنبال یکدیگر وارد محلی شوند مانند صور متوارد بر هیولای اجسام که متعاقب اند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ). تثنیه ٔ متعاقب . و رجوع به متعاقب شود.
متعاقبانلغتنامه دهخدامتعاقبان . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) دو امری هستند که هر یک به دنبال یکدیگر وارد محلی شوند مانند صور متوارد بر هیولای اجسام که متعاقب اند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ). تثنیه ٔ متعاقب . و رجوع به متعاقب شود.