خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متعظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متعظ
لغتنامه دهخدا
متعظ. [ م ُت ْ ت َ ع ِ ](ع ص ) (از «وع ظ») پذیرنده . (آنندراج ). پند گرفته و کسی که پند و نصیحت قبول می کند به سخنان دلپذیر. (ناظم الاطباء) : ایشان متعظ نشدند و متنبه نگشتند. (تاریخ قم ص 254).- واعظ غیرمتعظ ؛ پنددهنده ای که خود پند نپذیرفته باشد. (نا...
-
جستوجو در متن
-
اندرزپذیر
لغتنامه دهخدا
اندرزپذیر. [ اَ دَ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ اندرز. متعظ. (از یادداشت مؤلف ).
-
مدکر
لغتنامه دهخدا
مدکر. [ م ُدْ دَ ک ِ ] (ع ص ) (از «ذ ک ر») یادآورنده . (از ناظم الاطباء). متعظ. (یادداشت مؤلف ) : و لقد ترکناها آیة فهل من مدکر. (قرآن 15/54).
-
پندپذیر
لغتنامه دهخدا
پندپذیر. [ پ َ پ َ ] (نف مرکب ) که قبول اندرز و نصیحت کند. متّعظ : نیک خواهان دهند پند ولیک نیکبختان بوند پندپذیر.عجب از عقل کسانی که مرا پند دهندبرو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر.سعدی .
-
پند گرفتن
لغتنامه دهخدا
پند گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عبرت گرفتن . تذکیر. اتّعاظ. (تاج المصادر بیهقی ). اعتبار. مُتَّعظَ شدن . تذکّر. (منتهی الارب ) : پند گیر از مصائب دگران تا نگیرند دیگران ز تو پند.سعدی .