متعینهلغتنامه دهخدامتعینه . [ م ُ ت َ ع َی ْ ی ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث متعین . رجوع به متعین و تعین شود.
مطحنةلغتنامه دهخدامطحنة. [ م ِ ح َ ن َ ] (ع اِ) آسیاب . || دوری و بشقاب خرد و کوچک . (ناظم الاطباء).
احدیلغتنامه دهخدااحدی . [ اَ ح َ ] (ص نسبی ، اِ) منصب داری باشد از انواع منصبداران هند و آن از عهد اکبرشاه معمول گردید. (چراغ هدایت ). و در بهار عجم آمده که جماعت احدیان تنها منصب ذات دارند و سوار و پیاده متعینه ٔ سرکار با خود ندارند - انتهی . و گویند که احدی از طرف پادشاه برای اجرای حکمی بر
مطلقلغتنامه دهخدامطلق . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) آن که آن را قید نباشد. (غیاث ) (آنندراج ). غیرمقید. بی شرط و قید. مقابل مقید و مشروط. آزاد و رها. لابشرط. (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا).آن که آن را قید نباشد. (ناظم الاطباء) : از حکیمان منم مسلم تروز کریمان وی است
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن