متفرطلغتنامه دهخدامتفرط. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ](ع ص ) اسب پیشی گیرنده بر رمه . (از اقرب الموارد). کسی که در پیش میشود و پیشی میگیرد. (ناظم الاطباء).
متفرثلغتنامه دهخدامتفرث . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) گروه پراکنده و متفرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرث شود.
متفردلغتنامه دهخدامتفرد. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) تنها و یگانه . بی همتا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المتفرد بالربوبیة. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).- متفرد بودن ؛ منحصر شدن در قولی یا چیزی شریکی در آن ن