متفرعاتلغتنامه دهخدامتفرعات . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمتفرع . توابع و لواحق و متعلقات . مشتقات و مناسبات .(از ناظم الاطباء). و رجوع به متفرع و متفرعة شود.
متفرثلغتنامه دهخدامتفرث . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) گروه پراکنده و متفرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرث شود.
متفردلغتنامه دهخدامتفرد. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) تنها و یگانه . بی همتا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المتفرد بالربوبیة. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).- متفرد بودن ؛ منحصر شدن در قولی یا چیزی شریکی در آن ن
متفرطلغتنامه دهخدامتفرط. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ](ع ص ) اسب پیشی گیرنده بر رمه . (از اقرب الموارد). کسی که در پیش میشود و پیشی میگیرد. (ناظم الاطباء).
منشعباتلغتنامه دهخدامنشعبات . [ م ُ ش َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منشعبة. جداگردیده . متفرعات . شاخه ها : جملگی متفرعات و منشعبات هر یک به اصول آن ملحق گردانیم . (المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 70). رجوع به منشعبة و م
متفرعةلغتنامه دهخدامتفرعة. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ع َ ] (ع ص )مؤنث متفرع . ج ، مُتَفَرِّعات . رجوع به متفرع شود.
شاخهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت شعبه، فرع، شاخ چیز فرعی، مشتق، متفرعات، تابعه الحاقی، متمم ساقه، شاخ وبرگ قمر واحد اداری ◄ بخش▲
ذوقیاتلغتنامه دهخداذوقیات . [ ذَ / ذُو قی یا ] (ع اِ) علوم و فنون ذوقیة شعر و موسیقی و نقاشی و متفرعات آن ، چون حجاری و حکاکی و خوشنویسی و مانند آن . صنایع نفیسة. صنایع ظریفة.