متفوقلغتنامه دهخدامتفوق . [ م ُ ت َ ف َوْ وِ ] (ع ص ) برتر از دیگران . بالاتر از اقران خود : چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیات و تزلیقات در جنب او عالمی متفوق مینمود. (جهانگشای جوینی ). || بچه که فواق فواق مکد شیر را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی ا
متفقلغتنامه دهخدامتفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) (از «وف ق ») همدیگر سازواری نماینده . (آنندراج ). باهم سازواری نموده . سازوار و سازواری کننده . (ناظم الاطباء). ج ، متفقین : با بردباری طبع او متفق با نیکنامی جود او مقترن . فرخی .
متفقفرهنگ فارسی عمید۱. با هم یکیشده؛ هماهنگ.۲. کسی که با دیگری همراه و متحد باشد؛ همعهد.۳. [قدیمی] کسی که قصد کاری را دارد؛ قصدکننده: ◻︎ یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱: ۱۹۲).۴. [قدیمی] سازگار.
متفقفرهنگ فارسی معین(مُ تَّ فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) با هم یکی شده ، یک دل و یک جهت ، متحد شده . 2 - (ص .) سازگار، همراه . 3 - مصمم ، قصد کننده . ؛ ~القول هم صدا، هم کلام . ؛~الرأی همدستان ، هم رأی .
تزییفلغتنامه دهخداتزییف . [ت َزْ ] (ع مص ) نبهره کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ناسره و ناروان گردانیدن دراهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ناسره کردن درم . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبی
علی ذکره السلاملغتنامه دهخداعلی ذکره السلام . [ ع َ لا ذِ رِ هِس ْ س َ ] (ع جمله ٔ اسمیه دعایی ) بر یاد او درود باد! || (اِخ ) لقبی است که اسماعیلیان برای چهارم از دعاة خود، جهت تعظیم او داده اند. و نام وی حسن بن محمدبن بزرگ امید است و در سال 520 هَ . ق . متولد شد و از
شافعیهلغتنامه دهخداشافعیه .[ ف ِ عی ی َ ] (اِخ ) شافعیان پیروان مذهب شافعی . پیروان امام شافعی . یکی از پنج فرقه ٔ اصحاب حدیث . (بیان الادیان ). مذهب شافعی از بغداد و مصر، مراکز عمده ٔ تعلیم امام شافعی ، نشر یافت و در قرون سوم و چهارم هجری پیروان بسیاری پیدا کرد، هر چند در بغداد که مرکزاهل رأی