متلألیلغتنامه دهخدامتلألی ٔ. [ م ُ ت َ ل َءْ ل ِءْ ] (ع ص ) روشن و تابان . اسم فاعل از تلألؤ که بر وزن تفعلل است رباعی مزید مأخوذ از لؤلؤ که به معنی مروارید است و این قسم اشتقاق از جامد در کلام عرب مستعمل است ... (غیاث ) (آنندراج ). درخشان و تابان و تابدار. (ناظم الاطباء) <span class="hl"
متلألالغتنامه دهخدامتلألأ. [ م ُ ت َ ل َءْ ل َءْ ] (از ع ، ص ) تابان و درخشان . (ناظم الاطباء). تابنده . درخشان . براق . رخشان . و رجوع به تلألؤ و ماده ٔ بعد شود.
مطلولةلغتنامه دهخدامطلولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) ارض مطلولة؛ زمین باران ریز رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متلألیلغتنامه دهخدامتلألی ٔ. [ م ُ ت َ ل َءْ ل ِءْ ] (ع ص ) روشن و تابان . اسم فاعل از تلألؤ که بر وزن تفعلل است رباعی مزید مأخوذ از لؤلؤ که به معنی مروارید است و این قسم اشتقاق از جامد در کلام عرب مستعمل است ... (غیاث ) (آنندراج ). درخشان و تابان و تابدار. (ناظم الاطباء) <span class="hl"
شفاففرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی فاف، زلال، شیشهای، بلوری، روشن، سفید براق، صیقلی، مثل آینه، اطلسی، متالیک، جلادار، منعکسکنندۀ نور، روشن نازک، حریری متلألی، وهاج، متبلور، مصفا واضح، نت