متمایللغتنامه دهخدامتمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p
متمایلدیکشنری فارسی به انگلیسیable _, apt, disposed, fellow traveler, given, philo-, inclined, leaner, like , ready, willing
بر سرخی زدنلغتنامه دهخدابرسرخی زدن . [ ب َ س ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) به سرخی متمایل شدن . بسرخی زدن . رجوع به ترکیبات زدن شود.- بر سرخی زدن گل ؛ رنگین شدن اوراق گل چه اول موسم خوب رنگین نمی باشد بعد یکچندی بالیده و رنگین میگردد. (آنندراج ) : جام
متمایللغتنامه دهخدامتمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p
متمایلدیکشنری فارسی به انگلیسیable _, apt, disposed, fellow traveler, given, philo-, inclined, leaner, like , ready, willing
متمایلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ یِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) کج شده و خمیده شده . 2 - آن چه که به چیزی میل کند.
متمایللغتنامه دهخدامتمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p
متمایلدیکشنری فارسی به انگلیسیable _, apt, disposed, fellow traveler, given, philo-, inclined, leaner, like , ready, willing