متمایل شدن

مترادف

۱. میل کردن، رغبت یافتن، خواهان شدن، مایلگشتن، علاقهمند شدن
۲. گرایش یافتن، جهتگیری کردن

جست‌وجوی دقیق

متمایل شدن

دیکشنری فارسی به عربی

منحدر

متمایل شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. میل کردن، رغبت یافتن، خواهان شدن، مایلگشتن، علاقهمند شدن ۲. گرایش یافتن، جهتگیری کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

متمائل

لغت‌نامه دهخدا

متمائل . [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) رجوع به متمایل شود.

متمایل

لغت‌نامه دهخدا

متمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p

متمایل

فرهنگ فارسی عمید

۱. کسی که به چیزی مایل است.۲. [قدیمی] کج‌شونده؛ خمیده؛ مایل‌گشته.

متمایل

دیکشنری فارسی به عربی

مثل , مطيع , نهم

متمایل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

able _, apt, disposed, fellow traveler, given, philo-, inclined, leaner, like , ready, willing

جست‌وجوی مشابه

متمایل شدن بطرف

دیکشنری فارسی به عربی

انجذب

به طرفین متمایل شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

wallow

بطرف جاذبه یامرکز نفوذ متمایل شدن

دیکشنری فارسی به عربی

انجذب

جست‌وجوی متن

bowed

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تعظیم کرد، متمایل، خمیده، متمایل بپایین

enders

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متمایل می شود

bemitred

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متمایل به

mordantly

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متمایل به

aspide

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متمایل به

جست‌وجوی هم‌آغاز

متمایل

لغت‌نامه دهخدا

متمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p

متمایل

فرهنگ فارسی عمید

۱. کسی که به چیزی مایل است.۲. [قدیمی] کج‌شونده؛ خمیده؛ مایل‌گشته.

متمایل

دیکشنری فارسی به عربی

مثل , مطيع , نهم

متمایل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

able _, apt, disposed, fellow traveler, given, philo-, inclined, leaner, like , ready, willing

متمایل

فرهنگ فارسی معین

(مُ تَ یِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) کج شده و خمیده شده . 2 - آن چه که به چیزی میل کند.

جست‌وجوی هم‌قافیه

متمایل

لغت‌نامه دهخدا

متمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p

متمایل

فرهنگ فارسی عمید

۱. کسی که به چیزی مایل است.۲. [قدیمی] کج‌شونده؛ خمیده؛ مایل‌گشته.

شدیدا متمایل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

desperate

متمایل

دیکشنری فارسی به عربی

مثل , مطيع , نهم

متمایل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

able _, apt, disposed, fellow traveler, given, philo-, inclined, leaner, like , ready, willing

ترجمه مقاله