متمکنلغتنامه دهخدامتمکن . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) جاگیر. (منتهی الارب ). جاگیرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): و خست جبلی در نهادش متمکن . (گلستان ).که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل درست باز نیابد حساب پرگارش . سعدی . |
متمکنفرهنگ مترادف و متضاد۱. توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ≠ مفلس، ندار ۲. ثابت، جایگزین، جایگیر، مقیم ۳. دارایامکان، توانا، قادر
متمکنلغتنامه دهخدامتمکن . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) جاگیر. (منتهی الارب ). جاگیرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): و خست جبلی در نهادش متمکن . (گلستان ).که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل درست باز نیابد حساب پرگارش . سعدی . |
متمکنفرهنگ مترادف و متضاد۱. توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ≠ مفلس، ندار ۲. ثابت، جایگزین، جایگیر، مقیم ۳. دارایامکان، توانا، قادر