متنفرلغتنامه دهخدامتنفر. [ م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) رمنده و نفرت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.- متنفر شدن ؛ گریزان شدن . رمیدن : چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن
متنفرفرهنگ فارسی عمید۱. نفرتدارنده؛ بیزار.۲. گریزان: ◻︎ من آزمودهام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بُوَد گزیدۀ مار (سعدی۲: ۶۴۸).
متنفرلغتنامه دهخدامتنفر. [ م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) رمنده و نفرت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.- متنفر شدن ؛ گریزان شدن . رمیدن : چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن
متنفرفرهنگ فارسی عمید۱. نفرتدارنده؛ بیزار.۲. گریزان: ◻︎ من آزمودهام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بُوَد گزیدۀ مار (سعدی۲: ۶۴۸).
متنفرلغتنامه دهخدامتنفر. [ م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) رمنده و نفرت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.- متنفر شدن ؛ گریزان شدن . رمیدن : چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن
متنفرفرهنگ فارسی عمید۱. نفرتدارنده؛ بیزار.۲. گریزان: ◻︎ من آزمودهام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بُوَد گزیدۀ مار (سعدی۲: ۶۴۸).