متواری شدن

مترادف

۱. فراری شدن، گریزان گشتن
۲. پنهان شدن، مخفی شدن
۳. سرگردان شدن، دربهدر شدن

جست‌وجوی دقیق

متواری شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. فراری شدن، گریزان گشتن ۲. پنهان شدن، مخفی شدن ۳. سرگردان شدن، دربهدر شدن

جست‌وجوی هم‌آوا

متواری

لغت‌نامه دهخدا

متواری . [ م ُ ت َ / م ُ ] (ع ص ) تازی است یعنی نهان گشته . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). پنهان گشته . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پنهان گشته ، و عرب نیز همین گوید. (صحاح الفرس چ طاعتی ). پنهان شده باشد

متواری

لغت‌نامه دهخدا

متواری . [ م ُ ت َ را ] (ع اِ) نهانگاه و محل اختفا : چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری ، ترجمه ٔ بلعمی ).

متواری

فرهنگ فارسی عمید

۱. فراری؛ دربه‌در.۲. [قدیمی] پنهان‌شده؛ پنهان؛ پوشیده.

متواری

فرهنگ فارسی معین

(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان شده ، فراری .

متواری

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پراکنده، دربهدر، سرگردان، فراری، گریزان ۲. پنهان، مخفی

جست‌وجوی متن

گریزپا

فرهنگ مترادف و متضاد

فراری، متواری

در برده

گویش مازنی

فرار کرده – متواری

برمانیین

گویش مازنی

رماندن – متواری کردن

concealed

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پنهان، مکتوم، متواری

گریخته

فرهنگ مترادف و متضاد

فراری، گریزان، متواری

جست‌وجوی هم‌آغاز

متواری

لغت‌نامه دهخدا

متواری . [ م ُ ت َ / م ُ ] (ع ص ) تازی است یعنی نهان گشته . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). پنهان گشته . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پنهان گشته ، و عرب نیز همین گوید. (صحاح الفرس چ طاعتی ). پنهان شده باشد

متواری

لغت‌نامه دهخدا

متواری . [ م ُ ت َ را ] (ع اِ) نهانگاه و محل اختفا : چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری ، ترجمه ٔ بلعمی ).

متواری

فرهنگ فارسی عمید

۱. فراری؛ دربه‌در.۲. [قدیمی] پنهان‌شده؛ پنهان؛ پوشیده.

متواری

فرهنگ فارسی معین

(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان شده ، فراری .

متواری

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پراکنده، دربهدر، سرگردان، فراری، گریزان ۲. پنهان، مخفی

جست‌وجوی هم‌قافیه

متواری

لغت‌نامه دهخدا

متواری . [ م ُ ت َ / م ُ ] (ع ص ) تازی است یعنی نهان گشته . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). پنهان گشته . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پنهان گشته ، و عرب نیز همین گوید. (صحاح الفرس چ طاعتی ). پنهان شده باشد

متواری

لغت‌نامه دهخدا

متواری . [ م ُ ت َ را ] (ع اِ) نهانگاه و محل اختفا : چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری ، ترجمه ٔ بلعمی ).

متواری

فرهنگ فارسی عمید

۱. فراری؛ دربه‌در.۲. [قدیمی] پنهان‌شده؛ پنهان؛ پوشیده.

متواری

فرهنگ فارسی معین

(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) پنهان شده ، فراری .

متواری

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پراکنده، دربهدر، سرگردان، فراری، گریزان ۲. پنهان، مخفی

ترجمه مقاله