متوثلغتنامه دهخدامتوث . [ م َت ْتو ] (اِخ ) قلعه ای است میان واسط و اهواز. (منتهی الارب ). قلعه ٔ محکمی است در بین اهواز و واسط و گویند مدینه ای است بین اهواز و قرقوب . (از معجم البلدان ).
متودلغتنامه دهخدامتود. [ م ُ ] (ع مص ) (از «م ت د») مقیم گردیدن در جایی . (آنندراج ). متدبالمکان متوداً؛ مقیم گردید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متاتلغتنامه دهخدامتات . [ م َ ] (ع اِ) رسن که بدان [آب ] کشند. (منتهی الارب ). آنچه بدان آب کشند. (ناظم الاطباء). || آنکه بدان پیوند خویشی صورت بندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) آنچه بدان پیوند جویند، از خویشاوندی و قرابت . (از تاج العروس ).
متئدلغتنامه دهخدامتئد. [ م ُت ْ ت َ ءِ ] (ع ص ) کسی که به آهستگی کار می کند. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس ).
متوتحلغتنامه دهخدامتوتح . [ م ُ ت َ وَت ْ ت ِ ] (ع ص ) نوشنده ٔ اندک از شراب . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شراب اندک نوشنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به توتح شود.
متوترلغتنامه دهخدامتوتر. [ م ُ ت َ وَت ْ ت ِ ] (ع ص ) سخت پی و گردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گردن سخت گردیده و پی سخت گردیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به توتر شود.
مدار تعادل و تطبیقbalun, balanced converter, line-balance converter, balun transformer, balanced-to-unbalanced transformerواژههای مصوب فرهنگستانافزارۀ متعادلکننده و تطبیقدهندۀ دو رسانۀ مختلف متـ . متوت
متولغتنامه دهخدامتو. [ م َت ْوْ ] (ع مص ) دور ودراز سیر کردن و دور رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دراز کشیدن : و متوت الحبل ؛ دراز کشیدم رسن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
متوتحلغتنامه دهخدامتوتح . [ م ُ ت َ وَت ْ ت ِ ] (ع ص ) نوشنده ٔ اندک از شراب . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شراب اندک نوشنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به توتح شود.
متوترلغتنامه دهخدامتوتر. [ م ُ ت َ وَت ْ ت ِ ] (ع ص ) سخت پی و گردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گردن سخت گردیده و پی سخت گردیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به توتر شود.