متوطنلغتنامه دهخدامتوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طَ ] (ع اِ) محل اقامت : شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 290).
متوطنلغتنامه دهخدامتوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طِ ] (ع ص ) جای گزیده . (آنندراج ). جای گزیده و مقیم شونده . ساکن و مقیم و باشنده در جایی . اهل جایی و متمکن در جایی . (ناظم الاطباء). وطن کرده . وطن گزیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در جایی اقامت کند و آن را وطن خود سازد. مقیم <span class="h
متوطنلغتنامه دهخدامتوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طَ ] (ع اِ) محل اقامت : شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 290).
متوطنلغتنامه دهخدامتوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طَ ] (ع اِ) محل اقامت : شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 290).
متوطنلغتنامه دهخدامتوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طِ ] (ع ص ) جای گزیده . (آنندراج ). جای گزیده و مقیم شونده . ساکن و مقیم و باشنده در جایی . اهل جایی و متمکن در جایی . (ناظم الاطباء). وطن کرده . وطن گزیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در جایی اقامت کند و آن را وطن خود سازد. مقیم <span class="h
متوطنلغتنامه دهخدامتوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طَ ] (ع اِ) محل اقامت : شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 290).
متوطنلغتنامه دهخدامتوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طِ ] (ع ص ) جای گزیده . (آنندراج ). جای گزیده و مقیم شونده . ساکن و مقیم و باشنده در جایی . اهل جایی و متمکن در جایی . (ناظم الاطباء). وطن کرده . وطن گزیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در جایی اقامت کند و آن را وطن خود سازد. مقیم <span class="h