مثلیلغتنامه دهخدامثلی . [ م ِ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مِثْل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مِثْل شود. || در اصطلاح فقها چیزی است که مثل آن بدون تفاوت مهم در اجزایش در بازار یافته شود مانند چیزهای وزن کردنی و پیمودنی و شمردنی های نزدیک به هم همچون گردو و تخم مرغ و بادنجان و آجر و خشت . و
مثلیلغتنامه دهخدامثلی . [ م ُ لا ] (ع ص ) مؤنث امثل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مؤنث امثل ، زن بهتر و سزاوارتر به موافقت . (ناظم الاطباء). و رجوع به امثل شود. || الطریقة المثلی ؛ راه اشبه به حق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
میتلژیلغتنامه دهخدامیتلژی . [ ت ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) میتولوژی . اساطیرشناسی . رجوع به میتولوژی و اساطیر شود.
مطلیلغتنامه دهخدامطلی . [ م َ لی ی ] (ع ص ) بچه ٔ گوسپند پای بسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی سوم ماده ٔ قبل شود.
مطلیلغتنامه دهخدامطلی . [ م ُ طَل ْ لا ] (ع ص ) دائم المرض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اسیری که امید رهائیش نباشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بچه ٔ پای بسته . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ بعد شود. || درمی اندوده . (یادداشت به خط مرحوم ده
مطلیلغتنامه دهخدامطلی . [ م ُ طَل ْ لی ] (ع ص ) آنکه قطران میمالد. || آنکه بیمارداری می کند. || دشنام دهنده . || سرودگوینده . (ناظم الاطباء).
بی مثلیلغتنامه دهخدابی مثلی . [ م ِ ] (حامص مرکب )بی مانندی . بی عدیلی . بی همتایی . بی بدیلی : دری دیدم بکیوان برکشیده به بی مثلی جهان مثلش ندیده .نظامی .
من رای مثلیلغتنامه دهخدامن رای مثلی . [ م َ رَآ م ِ ] (ع اِ مرکب ) عصافیر، و آن درختی است که در پارس بسیار است . (منتهی الارب ). رجوع به عصافیر شود.
من رای مثلیلغتنامه دهخدامن رای مثلی . [ م َ رَآ م ِ ] (ع اِ مرکب ) عصافیر، و آن درختی است که در پارس بسیار است . (منتهی الارب ). رجوع به عصافیر شود.
بی مثلیلغتنامه دهخدابی مثلی . [ م ِ ] (حامص مرکب )بی مانندی . بی عدیلی . بی همتایی . بی بدیلی : دری دیدم بکیوان برکشیده به بی مثلی جهان مثلش ندیده .نظامی .
جدایی تولیدمثلیreproductive isolationواژههای مصوب فرهنگستاننبود امکان درونآمیزی (interbreeding) بین اعضای یک جمعیت یا زیرگونهها یا گونههای آن