مجالدةلغتنامه دهخدامجالدة. [ م ُ ل َ دَ ] (ع مص ) به شمشیر زدن یکدیگر را. جِلاد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجالدت و مجالده شود.
مجالدهلغتنامه دهخدامجالده . [ م ُ ل َ دَ / م ُ ل ِ دِ ] (ع مص ) مضاربه . ضِراب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجالدة. مجالدت : با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود بر نشست و مطارده و مجالده ٔ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی ). و رجوع
مجالدهلغتنامه دهخدامجالده . [ م ُ ل َ دَ / م ُ ل ِ دِ ] (ع مص ) مضاربه . ضِراب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجالدة. مجالدت : با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود بر نشست و مطارده و مجالده ٔ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی ). و رجوع
مجالدتلغتنامه دهخدامجالدت . [ م ُ ل َ دَ / م ُ ل ِ دَ ] (ع مص ) مجالدة : چون فدائیان جان بر کف دست نهاده بودند و بر محاربت و مجالدت آماده شده . (جهانگشای جوینی ). رجوع به مجالدة شود.