مجاهدت کردن

مترادف

۱. تلاش کردن، اهتمام ورزیدن، سعی کردن، سختکوشی کردن
۲. جهاد کردن

جست‌وجوی دقیق

مجاهدت کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. تلاش کردن، اهتمام ورزیدن، سعی کردن، سختکوشی کردن ۲. جهاد کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

مجاهدت

لغت‌نامه دهخدا

مجاهدت . [ م ُ هََ / هَِ دَ ] (ع اِمص ) مجاهدة. مجاهده . محاربه . قتال با دشمن . جهاد. جنگ در راه خدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجاهدة. مجاهده : تا معاندت کفار ظاهر گشت ... آنگاه آیات جهاد بیامد و فرضیت مجاهدت ، هم

مجاهدت

فرهنگ فارسی عمید

۱. تلاش در راه دین؛ کوشش کردن.۲. (تصوف) مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی.۳. [قدیمی] جنگ با کافران در راه اسلام؛ جهاد.

مجاهدت

دیکشنری فارسی به عربی

صناعة

مجاهدت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

attempt, diligence, drive

مجاهدت

فرهنگ مترادف و متضاد

اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سختکوشی، سعی، کوشش، مجاهده

جست‌وجوی متن

مجاهده

فرهنگ فارسی عمید

= مجاهدت

industries

دیکشنری انگلیسی به فارسی

صنایع، صنعت، پیشه و هنر، ابتکار، مجاهدت

جهاد

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. غزا، غزوه، مقاتل ۲. مجاهدت

مجاهده

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. اهتمام، تلاش، سختکوشی، کوشش، مجاهدت ۲. کوشیدن

ریاضت

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. سختی، مرارت ۲. تمرین، مشق، ممارست ۳. سعی، مجاهدت، مجاهده

جست‌وجوی هم‌آغاز

مجاهدت

لغت‌نامه دهخدا

مجاهدت . [ م ُ هََ / هَِ دَ ] (ع اِمص ) مجاهدة. مجاهده . محاربه . قتال با دشمن . جهاد. جنگ در راه خدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجاهدة. مجاهده : تا معاندت کفار ظاهر گشت ... آنگاه آیات جهاد بیامد و فرضیت مجاهدت ، هم

مجاهدت

فرهنگ فارسی عمید

۱. تلاش در راه دین؛ کوشش کردن.۲. (تصوف) مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی.۳. [قدیمی] جنگ با کافران در راه اسلام؛ جهاد.

مجاهدت

دیکشنری فارسی به عربی

صناعة

مجاهدت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

attempt, diligence, drive

مجاهدت

فرهنگ مترادف و متضاد

اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سختکوشی، سعی، کوشش، مجاهده

جست‌وجوی هم‌قافیه

مجاهدت

لغت‌نامه دهخدا

مجاهدت . [ م ُ هََ / هَِ دَ ] (ع اِمص ) مجاهدة. مجاهده . محاربه . قتال با دشمن . جهاد. جنگ در راه خدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجاهدة. مجاهده : تا معاندت کفار ظاهر گشت ... آنگاه آیات جهاد بیامد و فرضیت مجاهدت ، هم

مجاهدت

فرهنگ فارسی عمید

۱. تلاش در راه دین؛ کوشش کردن.۲. (تصوف) مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی.۳. [قدیمی] جنگ با کافران در راه اسلام؛ جهاد.

مجاهدت

دیکشنری فارسی به عربی

صناعة

مجاهدت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

attempt, diligence, drive

مجاهدت

فرهنگ مترادف و متضاد

اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سختکوشی، سعی، کوشش، مجاهده

ترجمه مقاله