مجتمعلغتنامه دهخدامجتمع. [ م ُ ت َ م َ ] (ع اِ) جایی که در آن چیزی به روی هم توده شده و جمع گردد. || انجمن و محل ملاقات . (ناظم الاطباء). جایی که مردم گرد آیند. محل اجتماع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل فراهم آمدن رشته های مختلف علمی ، آموزشی و جز اینها در یک جا.- م
مجتمعلغتنامه دهخدامجتمع. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) گردآمده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء). فراهم آینده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گردآینده . اجتماع کننده : ... بر حلقه ٔ هر جمعی می گذشتم تا رسیدم به حلقه ای مجتمع و جماعتی مستمع. (مقامات حمیدی ). جماعتی که مجتمع آن مقام
مجتمعدیکشنری عربی به فارسیانجمن , مجمع , جامعه , اجتماع , معاشرت , شرکت , حشر ونشر , نظام اجتماعي , گروه , جمعيت , اشتراک مساعي , انسگان
مجتمعفرهنگ فارسی عمید۱. محل اجتماع؛ جای گرد آمدن.۲. مجموعهای از ساختمانها یا واحدها با کارکرد یکسان: مجتمع تجاری.
مجثمةلغتنامه دهخدامجثمة. [ م ُ ج َث ْ ث َ م َ ] (ع ص ) جانوری که آن را بسته ، تیر و مانند آن زنند تا کشته گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرغ و یا خرگوش و مانند آن را بسته و به تیر زنند تا کشته شده و هلاک گردد. (ناظم الاطباء). جانوری که آن را هدف قرار داده تیر به سوی آن اندازند تا کشته شود. (
مجتمع شدنلغتنامه دهخدامجتمع شدن . [ م ُ ت َ م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . فراهم آمدن . اجتماع کردن . جمع شدن : ... و ابوسلمة الخلال که او را وزیر آل محمد خواندندی از کوفه بیرون آمد و به هم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند. (مجمل التواریخ والقصص ص <span class="hl
مجتمع گشتنلغتنامه دهخدامجتمع گشتن . [ م ُ ت َ م ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجتمع شدن : مجتمع گشتند و بفشردند پای هر کسی کردند عرض فکر و رای . مولوی (مثنوی چ خاور ص 155).<b
مجتمع شدنلغتنامه دهخدامجتمع شدن . [ م ُ ت َ م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . فراهم آمدن . اجتماع کردن . جمع شدن : ... و ابوسلمة الخلال که او را وزیر آل محمد خواندندی از کوفه بیرون آمد و به هم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند. (مجمل التواریخ والقصص ص <span class="hl
مجتمع گشتنلغتنامه دهخدامجتمع گشتن . [ م ُ ت َ م ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجتمع شدن : مجتمع گشتند و بفشردند پای هر کسی کردند عرض فکر و رای . مولوی (مثنوی چ خاور ص 155).<b
ممالک مجتمعهلغتنامه دهخداممالک مجتمعه . [ م َ ل ِ ک ِ م ُ ت َ م ِ ع َ / ع ِ ] (اِخ ) اتازونی . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به اتازونی شود.
مجتمع شدنلغتنامه دهخدامجتمع شدن . [ م ُ ت َ م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . فراهم آمدن . اجتماع کردن . جمع شدن : ... و ابوسلمة الخلال که او را وزیر آل محمد خواندندی از کوفه بیرون آمد و به هم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند. (مجمل التواریخ والقصص ص <span class="hl
مجتمع گشتنلغتنامه دهخدامجتمع گشتن . [ م ُ ت َ م ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجتمع شدن : مجتمع گشتند و بفشردند پای هر کسی کردند عرض فکر و رای . مولوی (مثنوی چ خاور ص 155).<b
صندوقهای پُستی مجتمعcluster of delivery boxes, cluster box, batterie de boîtes aux lettres (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از صندوقهای نامه برای ساکنان یک مجتمع مسکونی
مهمانخانۀ مجتمعlodge hotel 2واژههای مصوب فرهنگستانساختمان اصلی یک مهمانخانۀ بزرگ در یک بوستان یا یک مجتمع ورزشی متـ . هتل مجتمع