مجذوملغتنامه دهخدامجذوم . [ م َ ] (ع ص ) مبتلا به مرض جذام . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که آن را بیماری جذام باشد و آن علتی است که خون فاسد شده اعضای صغار می ریزند. (غیاث ) (آنندراج ). گرفتار خوره و مبتلا به جذام . (ناظم الاطباء). خداوند علت خوره . خوره دار. (یادداشت به خط مرحوم
مجذاملغتنامه دهخدامجذام . [ م ِ ] (ع ص ) رجل مجذام ؛ مرد نیک یک سو کننده ٔ کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قطعکننده و فیصله دهنده ٔ کارها. (از اقرب الموارد). || زود دوستی برنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مجدملغتنامه دهخدامجدم . [ م ُ ج َدْ دَ ] (اِخ ) عشیره ای از طایفه ٔ محیسن از طوایف کعب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
مجذملغتنامه دهخدامجذم . [ م ُ ج َذْ ذَ ] (ع ص ) بریده دست و پا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گرفتار بیماری جذام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجذملغتنامه دهخدامجذم . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) برنده دست . (آنندراج ). دست برنده . (از منتهی الارب ). || تیز رونده . || اسب سخت دونده . || قصد کننده . || بازایستنده از چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
افعی خورندهلغتنامه دهخداافعی خورنده . [ اَ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیماری که برای علاج جذام افعی خورد : افعی خورنده مجذوم گرچه بسی شنیدی مجذوم خواره افعی جز رمح خویش مشمر.<p class="autho
معلول کردنلغتنامه دهخدامعلول کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیمار کردن .سست و ناتوان کردن . معیوب و ناقص کردن : مجذوم چون ترنج است ابرص چو سیب دشمن کش جوهر حسامت معلول کرده جوهر.خاقانی .
عکوزلغتنامه دهخداعکوز. [ ع َک ْ کو ] (ع اِ) چوب دستی آهن دار. (منتهی الارب ). عکاز. (اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود. || جبه مانندی از آهن که مجذوم پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
جذملغتنامه دهخداجذم . [ ج َ ذَ ] (ع مص ) بریده شدن دست کسی . (از منتهی الارب ) (شرح قاموس ). || افتادن سرانگشتان کسی . (از منتهی الارب ) (شرح قاموس ). || مبتلا گردیدن به مرض خوره . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). مجذوم شدن ؛ یعنی بریده دست و انگشتان شدن . (از المنجد).
حساملغتنامه دهخداحسام . [ ح ُ ] (ع اِ) شمشیر بران . (مهذب الاسماء) (دهار). شمشیر تیز. شمشیر برنده . تیغ تیز : آنجا که حسام او نماید روی از خون عدو گیا شود روین . عسجدی .بر لب جام نگاریده غلامی راداده در دستش آهخته حسامی را.