مجعرةلغتنامه دهخدامجعرة. [ م َ ع َ رَ ] (ع ص ) سبب خشکی طبیعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر آنچه سبب شود خشکی طبیعت را. (ناظم الاطباء). موجب یبوست مزاج و در حدیث عمراست : ایاکم ونومة الغداة فانها مجعرة. (از ذیل اقرب الموارد).
مظهریلغتنامه دهخدامظهری . [ م َ هََ ] (اِخ ) از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و این مطلع از اوست :ای کبوتر به پیامی چو بر یار شوی منگر دانه ٔ خالش که گرفتار شوی .و نیز:آهوان را در دل از تیر تو جز پیکان نماندآمدی در شهر و در صحرا یکی را جان نماند.(مجال
مظهری کشمیریلغتنامه دهخدامظهری کشمیری . [ م َ هََ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) در غایت صفا و نهایت ملاحت بود. در مشهد مقدس علوم مقدماتی تحصیل کرد. خطش تازه دمیده بود که به اردوی معلا آمد و با وجود زیبایی در معاشرت با مردم میان ایشان فرقی نمیگذاشت . از اوست :عشاق محال است که آسوده نشینندگر تیغ جفا نیست خد
اِتّخذَ مَظهَراً سياسياًدیکشنری عربی به فارسیشکل سياسي به خود گرفت , حالت سياسي پيدا کرد , جنبه سياسي پيدا کرد , شکل سياسي پيدا کرد
مبخرةلغتنامه دهخدامبخرة. [ م َ خ َ رَ ] (ع ص ) سبب گنده دهنی . و منه حدیث عمر رضی اﷲ عنه : ایاکم و نومة الغداوة فانها مبخرة مجفرة مجعرة. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز که سبب گنده دهنی شود. (ناظم الاطباء).
خشکیلغتنامه دهخداخشکی . [ خ ُ ](حامص ) یبوست . ضد تری . (از حاشیه برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخستین که آتش ز جنبش دمیدز گرمیش پس خشکی آمد پدیدوزان پس ز آرام سردی نمودز سردی همان باز تری فزود. فردوسی . || بی بارانی . قح