مجلاحلغتنامه دهخدامجلاح . [ م ِ ] (ع ص ) ناقه ای که در قحط سال شیر دهد وشیر بجهاند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتری که در سال سخت پرشیر باشد. ج ، مجالیح . (ناظم الاطباء).
مزلاگهلغتنامه دهخدامزلاگه . [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، در 63هزارگزی شمال شرقی شادگان واقع است . گرمسیر است و دارای 75 تن سکنه . آبش از چاه است و محصول عمده غلات . شغل اهالی زراعت و حشم
مجالاةلغتنامه دهخدامجالاة. [ م ُ ] (ع مص ) آشکار کردن کار را بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجلوهلغتنامه دهخدامجلوه . [ م َ ] (ع ص ) خانه ای که پرده نداشته باشد. (منتهی الارب ). خانه ٔ بی در و خیمه ٔ بی پرده . (ناظم الاطباء). خانه ای که پرده و در نداشته باشد. (از اقرب الموارد).
مجلوهلغتنامه دهخدامجلوه . [ م َ ل ُوْ وَ / وِ ] (ع ص ) مرآت مجلوه ؛ آیینه ٔ صاف و روشن . (ناظم الاطباء).
مجلوةلغتنامه دهخدامجلوة. [ م َ ل ُوْ وَ ] (ع ص ) مؤنث مجلو. (ناظم الاطباء). رجوع به مجلو شود. || عروس جلوه داده . (منتهی الارب ). عروس بی حجاب . (ناظم الاطباء).
مجالیحلغتنامه دهخدامجالیح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) سال مرگامرگی ستور. (منتهی الارب ). سالهایی که ستوران از میان ببرد. (اقرب الموارد). || ج ِ مُجالِح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به مجالح و مجلاح شود.