محاجه کردن

مترادف

۱. استدلال کردن، مباحثه کردن، حجت آوردن
۲. جدل کردن، بگومگو کردن
۳. خصومت ورزیدن، دشمنی کردن

جست‌وجوی دقیق

محاجه کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

argue, bicker, cavil, contradict, wrangle

محاجه کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. استدلال کردن، مباحثه کردن، حجت آوردن ۲. جدل کردن، بگومگو کردن ۳. خصومت ورزیدن، دشمنی کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

محاجة

لغت‌نامه دهخدا

محاجة. [ م ُ حاج ْ ج َ ] (ع مص ) حجاج . (منتهی الارب ). با کسی حجت گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). حجت آوردن . || خصومت کردن . قال اﷲ تعالی اتحاجونی فی اﷲ. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). || مغلوب کردن کسی به اظهار حجت علیه او. (از لسان العرب ).

محازة

لغت‌نامه دهخدا

محازة. [ م ُ حازْ زَ ] (ع مص ) حزاز. جهد تمام کردن . (منتهی الارب ).

محوزه

لغت‌نامه دهخدا

محوزه . [ م ُ ح َوْ وَ زَ ] (ع ص ) در حوزه درآورده .

محوزه

لغت‌نامه دهخدا

محوزه . [ م ُ ح َوْوَ زَ ] (اِخ ) نامی برای قم و توابع آن . آنچه از دیگر شهرها که به نزدیک قم اند با قم جمع کرده اند و اضافت نموده و آن را محوزه می خوانند. (تاریخ قم ص 56).

معوزة

لغت‌نامه دهخدا

معوزة. [ م ِع ْ وَ زَ ] (ع اِ) رجوع به مِعوَز شود.

جست‌وجوی مشابه

محاجه کردن (عامیانه)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

hassle

جست‌وجوی متن

کَل و کل کردن ،کَل و مَکَل کردن

گویش تهرانی

محاجه

استدلال

فرهنگ مترادف و متضاد

برهان، حجت، دلیل، محاجه

مباحثه

فرهنگ مترادف و متضاد

بحث، جدل، جروبحث، صحبت، گفتگو، محاجه، مناظره

مباحثه کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بحث کردن، مناظره کردن، محاجه کردن، جدل کردن ۲. گفتگو کردن

جدل

فرهنگ مترادف و متضاد

پیکار، جنگ، خصومت، داوری، ستیزه، مباحثه، محاجه، منازعه، مناقشه، نزاع

جست‌وجوی هم‌آغاز

محاجه

فرهنگ فارسی عمید

خصومت ورزیدن و حجت آوردن؛ مخاصمه.

محاجه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

altercation, argument, cavil, words, wrangle

محاجه

فرهنگ فارسی معین

(مُ جِّ) [ ع . محاجة ] (مص ل .) 1 - حجت آوردن . 2 - دشمنی کردن . 3 - بحث همراه با پرخاش ، بگومگو، یکی به دو.

محاجه

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. خصومت، خصومتورزی، دشمنی ۲. استدلال، برهان ۳. جدل، مباحثه ۴. حجت آوردن، دلیل آوردن، استدلال کردن ۵. خصومت ورزیدن

جست‌وجوی هم‌قافیه

محاجه

فرهنگ فارسی عمید

خصومت ورزیدن و حجت آوردن؛ مخاصمه.

محاجه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

altercation, argument, cavil, words, wrangle

محاجه

فرهنگ فارسی معین

(مُ جِّ) [ ع . محاجة ] (مص ل .) 1 - حجت آوردن . 2 - دشمنی کردن . 3 - بحث همراه با پرخاش ، بگومگو، یکی به دو.

محاجه

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. خصومت، خصومتورزی، دشمنی ۲. استدلال، برهان ۳. جدل، مباحثه ۴. حجت آوردن، دلیل آوردن، استدلال کردن ۵. خصومت ورزیدن

ترجمه مقاله